رفتن به نوشته‌ها

خواستم بگویم مگر می شود؟!

IMG_20150123_002736

مگر می شود روزی تمام خاک بشود فروغ؟!… خواستم بگو این تابوت که سینه به سینه ی قبرستان می رود مگر تمام شاعر ها ست که اینچنین سنگین همه را جمع کرده پیش خودش؟! خیلی چیز ها خواستم بگویم که نشد… سبقه ی نامهربانی زیاد است میان این قوم، تاریخ می گوید که هست. نطفه اش شاید به مرگ سهراب برسد. آن هنگام که به سیاس بودن رستم جنگ برده را باخت. خواستم بگویم روایت است گلستان در مراسم تدفین سرد فروغ حضور نداشت. اهل چسناله و برگرداندن آب رفته به جوی نبود. جماعت را هم خوب می شناخت.
خواستم بگویم تدبیر “یحیی” کارگر شد.جوانک ی که برای اولین بار دوربین به دست گرفت و میان جمعیت عزاداری که نمی شناخت رفت و تا ظهیر الدوله شاتر دوربین رهایش نکرد…شاید چون بکر و بی غرض عکس گرفت همه هستند , یکجا، توی این مکان، لای تمام متن ها و سطر به سطر اشعار فروغ. از شاملو و جلال تا اسماعیل شاهرودی و کسرایی.
امروز بعد از چهل و هشت سال این کتاب و عکس های ” یحیی دهقانپور” است که مرگ فروغ را روایت می کند… به هنگام بهمن ماه سال چهل و پنج. خواستید کتاب را بگیرد و تاریخ تکرار  یک مرگ را به دست خود ورق بزنید.

* این متن را یکباره و بعد از جلسه رونمایی این کتاب(آنروز اورا در باغچه کاشتند/ نشر مانوش) و دیدن عکس ها نوشتم.

منتشر شده در رسانه هاروزنگاريصفحه نخست

اولین باشید که نظر می دهید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *