رفتن به نوشته‌ها

بیدارمان نکنید

b8360f84-ee54-48ef-b0c0-d98a8215514a

یک سال دیگر نخ نما شد، به همین راحتی، سرشار از تولد و مرگ، سرشار از بوسه های داغ و آغوشهای غرق عرق در سرمای زمستان. و البته فراوان از کف دستهایی که به نشان خداحافظی توی صورت دیگری ایستادند، راه و گاه رفته این کلام؛ شاید نرود، خدا کند برگردد، و چه حیف… دقیقا همین، همین چه حیف. پرنده ها بنا به غریزه خانه می سازند… با امید، هر بار می نشینند روی پوسته ی سفت و سفید تخمهاشان. این اگر نشانه زندگی نباشد و چرخش دوران، لااقل می شود امید داشت که هر سال ما و این سیاره ی پیر، تجربه های بهتری پیش رو داشته باشیم. با امید و شنیدن خبرهای خووب همراه جیک جیک همین جوجه ها که پشت میز کار من تا چند روز دیگر گوش دنیا را کر می کنند… بی غم عشق، نترس در برابر گرسنگی، سربلند در برابر لباس و پرهای کهنه شان، و البته بی وحشت داعش گربه ها و هر زورگو و مفت خور دیگری که می خواهد تو نباشی، تا خودش باقی بماند…. لااقل می شود امید داشت به تعداد کم انسانهایی که هنوز تو را زنده میخواهند و توی لالوهای تاریک ذهن شان طناب دار تو را نمی بافند.تنفر و خشم دشمنِ بیگانه را می فهمم، ولی تا این سطح نازل خشم و حسادت در نگاه آدم های یک شهر، یک محله، یک خانه… یا حتا یک مشغله صنفی را نمی فهمم. اسم ش رقابت نیست، مطلقا. چند وقت پیش نوشتم دنیای بی عاطفه جای ترسناکی ست. لااقل می شود امیدوار بود. من امیدوارم… تو هم باش. به سال های در پیش، به تولد جوجه ها و بوسه ها و دست های گرم و تفنگ های خاک گرفته و موشک های زنگ زده و سقف های قرص بالای سر آدم ها…و البته کلمه. حتی اگر خواب باشد…لطفا از خواب بیدارمان نکنید. تا سال بعد دوباره از خواب بیدار شویم.شاید دنیا جای بهتری شده بود…شاید

منتشر شده در دوربرگردانرسانه هارگبارروزنگاريصفحه نخست