رفتن به نوشته‌ها

حریفان شب‌های تار

بازی همان است… بازیگرها!… همچنان که دور می‌زنیم تمام این زمانه‌ی مغموم را، مثل حریفی برای شب‌های تار با لبخندی به هم می‌رسیم…. با لبخندی دست می‌دهیم… با لبخندی هم را در آغوش می‌گیریم… سیگار آتش می زنیم… کلمه‌هایمان را تعقیب می‌کنیم و در نهایت با همان لبخند خدانگهدار می‌گوییم… نان بیار و کباب ببر که نیست!…هست؟!.. مگر مرد نشده بودیم!… بازی‌هایمان هم مردانه بود لابد… تمام آن لبخند‌های بالا را بگذار کنار تمام گریه های دیشب… وااای گفتن‌ها و دلواپسی‌ها‌… تمام مردانه شده‌اند…نگاه کن! صدایم نمی‌لرزد… دل‌هایمان اگر کودک مانده‌اند خب چه عیبی دارد؟! بگذار بمانند. دل کودک تمام سیاهی‌های شب را وارونه‌ می‌کند… ساکت کنارهم نشستن،‌ قصه گفتن و ساکت از کنارهم رفتن… بی اندکی بازی… ما بازیگر نیستیم. نبوده‌ایم…بازی و بازیگری رسم لبخندهای کودکی ما نبود. بازی‌خوردن‌هایمان مثل یک سرماخوردگی ساده که از هم به یادگار می‌گذاریم پشت گلو مانده. مثل یک بغض خفیف از یک دیده بوسی… جرم ما تنها این است که عادت نمی‌کنیم…عادت نمی کنیم به این بازی‌خوردن‌ها و این بازیگری…والا بازی همان است… ما بازیگر نبودیم!

 برای یک رفیق “پوریا عالمی”

منتشر شده در روزنگاريصفحه نخست

نظر

  1. lمرسی
    عادت نمی کنیم به این بازی خوردن ها .ما بازیگر نبودیم .
    درود

    • میثم میثم

      ممنونم…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *