-
زندگی شده زخمی عفونی روی ساعد چپ و ترکیدن کف دست راست، که به سختی میگذارند با آن بنویسم . قرص هایی که به اجبار قورتشان می دهم که هم چرک را خشک کند و هم گوشت تنم را. گاهی فکر می کنم چس ناله دیگر ته اش در آمده و باید مبتکر بود. مگر زندگی چیز دیگری دارد که یک زخم ِ ساعد بتواند پررنگترش کند؟ یا مثلا جذابیت آنرا با یک صبح پاییزی سرد و یک خط شعر، فرخندهتر کند؟ اغلب ما محتاج غم انگیزتر شدن هستیم. با زخم با غصه یا حتی دشمن… اینطوری بارمان آورده اند.
-
اینروزها در بین همهی اتفاقات پشتهم، جالبترینش دیدن رفیقی بود. رفیقی که قدرتش در برابرزندگی و کرختی آن گاهی شگفت زدهام میکند. وقتی چند روز بعد تصادف مرا دید. بی احوالپرسی مرسوم و افاضات معمول گفت: کاش دستت قطع شده بود! … خندیدیم. به اینکه ما نویسنده یک دست نداریم و ژست زخم و قطع دست چطور میتواند یک آرتیست را خاص کند… خندیدیم. چند روز است اما دارم به این موضوع فکر میکنم. زخم میتواند ریتم کُند این روزها را بشکند. به یک دست بودن و جنگیدن برای برابری فکر میکنم. به جنگ با تقلبی نبودن و بیمایه نماندن. قسمتی درون من است که همیشه مثل معبدی متروک مرا می ترساند. مثل غاری مخوف. خشونتی ذاتی که اصلا به ظاهرم نمیآید. ولی دوستان نزدیکم میدانند از چهچیزهایی خوشم میآید و ورزش مورد علاقه ام چیست. این قسمت متروک است که اغلب مرا میترساند. چون میدانم ساکن آن دیوی خشمگین است. وقتی دیو گرسنه میشود با تکه های کوچک گوشت تغذیهاش می کنم و میترسم از روزی که سرکش و عاصی پوست تنم را پاره کند و نعرهکشان بگریزد. تمام سهم تحملم از روز و شب و حضرات روشن وخاموش فکری، لشگری و کشوری را یکجا ببلعد و خلاص… با زخم میشود زندگی کرد، حتی با یک دست،اما با غصه و به هر قیمتی برای من محال است…
-
وب نوشتههای ادبی
جای تو باشم اصلا خوب نمیشوم میثم. میروم چندوقتی توی معبد متروک، حالش را میبرم . فقط یادت باشد توی معبد مراقب خودت باشی رفیق…
چشم رفیق …
مرسی فرشته جان
چه تعبیر خوبی .معبد متروک .من همیشه بهش می گفتم “لاک درونم “. من عاشق لاک درون یا همان معبد متروکم هستم .انقدر خوبِ وقتی پراز غصه ام و زخم روزگار به معبد پناه می برم و معتکف می شم .