همین چند وقت پیش بود که به شکلی تصادفی یادداشت منصورکوشان د ر”جُنگ زمانه” را در مورد “رگبار” پیدا کردم و همینجا نوشتم : رگبار به روایت منصور کوشان… انگار همین چند ساعت پیش بود آن حرف های پر از مهر را به من زد و بعد از باخبر شدن اصلاحات کتاب جدید، در مورد امکان چاپ کتاب بعدی در خارج از ایران را گفت و از اصرار خودم برای چاپ کتاب در داخل ایران شنید. فکر نمی کردم آن کلمه ها به همین زودی یادگاری شوند و برایم خیالی دور باشند. با صفحه ای که دیگر صاحبش بیدار نمی شود. سفری دور رفته باشد انگار… آنسوتر از خودم و هم نسلانم رنجیدم. فرقی نمی کند نویسنده و روشنفکر در ایران بمیرد یا در خارج آن… فرقی نمی کند بهمن فرزانه باشی یا منصور کوشان، در نهایت شش نفر زیر تابوتش را می گیرند. ما در ادبیات حمید سمندریان نداریم که باغ هنرمندان را هوادارانش قرق کنند. عکس های تشییع جنازه بهمن فرزانه این پیام روشن را رساند که هنوز ما عزادارانی در سطح مجازی داریم. نه بیشتر… روح شان شاد.
وب نوشتههای ادبی
اولین باشید که نظر می دهید