رفتن به نوشته‌ها

اینجا مرده ای سرگرم کار است.

 

 

یک جایی توی داستان ” بر ما چه رفته است باربد؟!”  هوشنگ گلشیری از دیواری می گفت که آنقدر عکس مرده بر آن آویخته بودند که شبیه قبرستان تمام عیار شده. دیوار بالای سر من اما یک فرق بزرگ داشت صاحب یکی از تابلوها هنوز زنده بود و مشغول کار. پشت میزش نشسته بود و یک لنگه دمپایی از یکی از پاهایش سقوط کرده بود. گفتند و شنیدید. از تمام خبرگزارهای زنده و مرده دنیای فارسی و غیر فارسی . از پیرمردی گفتند که در هشتاد و هفت سالگی مرد. خودش را لابه لای کلماتش  مدفون کرد. بین تمام دیکتاتورهایی که ساخت. عشق هایی که ما به پایان تلخشان خندیدم و گریستیم. همپای آئورلینا خوزه و  سانیاگو ناصر… غم انگیز از ناپدید شدن خودش، گابوی بی همتا، پیرمردی با بال های بسیار بزرگ، اتمام کار و احداث  قبرستان روی دیوار من با مرگ او تکمیل شد. حضور یک قاب عکس و مرگ او نتیجه ی موهوم نبودن یک راوی… راوی قصه های فرا مدرن. مرده پرستی اگر قسمتی بزرگ از زندگی ما جماعت باشد که هست… اکنون باید رو به دیوار اتاق به سوگ مارکز بزرگ نشست، کنار مایکوفسکی، شاملو، هدایت، گلشیری، فرهاد، کامو، مصدق،.مرده ای در قبرستانی خاموش که مثل باقی این اسامی به سمت دوربین فیگور نگرفته. همچنان سرگرم کار است.

منتشر شده در صفحه نخست

اولین باشید که نظر می دهید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *