- این بار با سکوت خوشحالتان نخواهم کرد؛
-
۱. من نظرم را راجع به این ادبیات و جوایز و آدمهایش بارها گفته ام… این متن حدود یک ماه پیش نوشته شده و دوستانی خوانده اند:
۲.چندی پیش در صحبت های تلفنی یکی از مقامات مسئول “جایزه هفت اقلیم” که زنگ زده بود دلداری ام بدهد سر کاندید شدن کتابم در جایزه ی جلال آل احمد و تبریکی بگوید… از کتاب ی شنیدم که آورده اند یکهو هوایش کنند…” نام کتاب را نمی گویم چون نه نویسنده اش را می شناسم نه کاری در خور که تبلیغ ش بشود, از این دست کتابها هم کم نیستند در این بازار مکاره ”
آن مقام مسئول با طرح لبخندی از متوسط بودن کتاب و نمره معمولی گرفتن از اکثر آرا داروان حرف می زد. کاملا معمولی… و خب از نمره ی کامل گرفتن کتابهای دیگر. که سندش هم موجود است و غیره. بماند.۳.یادم می آید وقتی سر جایزه ی جلال همه ی تکه ها کلفت انداخته شد و همه ی خبرگزاری های تندرو حسابشان را با ما صاف کردند. به خیالش “کورلئونه” ای نسبتا جدید، در ادبیات دوید وسط و روی صفحه اش نوشت؛ آی ایها الناس ,حقی خورده شد و کتابی روی زمین ماند. که بهترین است در بازار, تازه از راه رسیدها و نوچه های متروک اسبق تیم های لیگ سوم و خود سانسور کن های فعلی برای گرفتن مجوز هم دویدند و زیرش نوشتند :” وااسفا, آری کورلئونه نو پای ما… براستی چنین است.”
۴.خلاصه کلام با مخاطبان و اهالی و دوست دار ادبیات و کتاب
۵. یک عده نویسنده متوسط و معلوم الحال که علاقه زیادی به خریدن لامبورگینی و دیده شدن به هر قیمتی , طی زمان کوتاه مدت را دارند… از نوشتن برای حوزه معارف و اصول فقهی اهل شیعه و سنی” در تهران و حومه و اروپای مرکزی, آلمان و توابع نازی” بگیر تا نوشتن برای بلندترین برج تهران با نرخ مصوب، شما را با تولیدات متوسط خود دوره کرده اند و از دلالان بازار فردوسی هم نرخ شان بالا تر است. پس هر جا اسمی را مدام شنید و به دلتان نچسبید بدانید یکجای کار حتما می لنگد.
۶.هوشنگ گلشیری، جایی نقل می کرد که: وقتی بهم می گویند آن جیب ت را ببین, می دانم می خواهند جیب دیگرم را بزنند!!
پس حواستان باشد جیب تان را نزنند. هوا از کرانه های ساحل خزر تا اصفهان و شیراز و سواحل جنوب کشور با حضور حضرات تا اطلاع ثانوی یک تکه ابریست و راه برای بارش مشتقات کربنی هموار… بدانید و مطلع باشید. خود کرده را هم تدبیر نیست.
۷.حرف آخر…
سکوت و دوستی با این عزیزان, معرفت و حیا و سواد می خواهد که هیچکدامش را در آنها ندیدم. من می نویسم و می خوانم, هنوز اخته نشده این قلم که به هر تهمتی بلرزم و با هر لبخندی سواری بدهم. یا دوره بیفتم برای جلب ترحم یارکشی کنم که فلانی فلانی با من هستند و دیگران نه, و ای مردم بیایید دلداریم بدهید و بازی راهم دهید.و اما حالا, روی صحبت هم به روی همین جماعتی که یا با لبخند و پنبه سر می برند یا با هارش بودن خود و مدام نویسنده داریم نداریم هایشان گوش فلک را کر کرده اند , خبر سفارشی دو نبش از حضورشان در محافل ادبی و اوردر دادن به خبر گزاری ها بابت حضور پرنگ شان در فلان نشست و فلان گذر آمده و آنقدر زنگ تلفنها را سوراخ کردند تا برایشان مصاحبه ای یا پرونده ای در مجله ای بیاید روی دکه!
کاری که مافیای “شریفی نیا” و امثال ایشان در سینما کرد, را حالا حضرات قصد دارند اینجا و با ادبیات بکنند. و البته می دانم سابق بر این حضرات و اساتیدشان کرده اند… بارها, بارها بارها.
۸.از زبان شاملو بزرگ که خوب نامرد پیران و تازه سر از تخم در آوردها را در نسلهای ایران می شناخت:
” دربانانِ روسپی خانه ی مجلاتی که من به سردرِشان تُف کرده ام،
فریادِ این نوزادِ زنازاده ی شعر مصلوبِتان خواهد کرد:
طرفِ همه ی شما منم
من نه یک جنده بازِ متفنن!
و من
نه بازمی گردم نه می میرم
وداع کنید با نامِ بی نامیِ تان
چرا که من نه فریدون ام
نه ولادیمیرم!”۹. طبیعت این گونه پستها این است که اگر بخواهید حرفی زیرش بزنید باید منطقی پشتش حاکم باشد و من از تمام حساب کتابهایتان باخبرم, پس ریسک ش هم مایه دردسر خودتان است…
” من نه باجی داده ام, نه باجی می پذیرم” چون مستقل م و حساب و کتابم روشن. والبته بی طمع به هیچ. کارم با داستان است و کلمه… پس مجبورید تحملم کنید.
۱۰. تمام
وب نوشتههای ادبی
سلام میثم عزیز
عمر خیلی چیزها کوتاه است. می آیند و می روند و نهایهش فراموشی است .
تقاص برادری من توسط نشرآموت چاپ شد.ببخش آدرسی ازت نداشتم تا بفرستم .امیدوارم بتوانم آن را بهت برسانم و نظرت را بدانم .
پاینده باشی و سرفراز
ممنونم ناصر عزیز.. حتما که خواهم خواند و چه خوب که خبر دادی