ترس کوچک ما از آینده شاید، خاورمیانهی آتش گرفته و بوی کباب، اخبار بیبیسی، سیانان با آتش دهانهی لولههای تانک قطع نمیشوند. کسی بود این میان که از زندگی حرفی زد؟! کسی میان این حروف میدود و این بوی کباب میپیچد توی عطر شَنل خانمی که پاشنههای سرخ کفش چسبیده است به سن شیشهایی… شامپاین میان سطل یخ است و کسی از دور دارد فریاد میزند. صدا شفاف است همانقدر که بوی کباب. ناله کودکی هم هست توی ویرانهای که قبلتر خانهاش بوده… نه، درست وسط آشپزخانهای که روزی مادر آشپزی میکرده، نشسته است و گریهاش بند نمی آید…کسی نیست که یادش مانده باشد این کودک دقیقا کجای این نقشه در حال گریه کردن است. حالا بوی کباب هم هست این لابهلا. آرامشی که تا مرگ یک قدم فاصله دارد. میرود و باز میگردد، آمار مردهها از دست خارج است و کسی دقت نمیکند که بوی کباب از کدام سمت میآید… همه نگاهشان فقط به قوزک پای سفید آن خانم است و رقص پاشنههای سرخاش وقتی رون سن کَتواک میکند. دارد میسوزد خاورمیانه و این بوی کباب ول نمیکند دنیا را…
و اما روایت سرراست و بیادعای #جهانانزوا برای هنوز کتابخوانها و متنفرین از جنگ ساخته شده… ببینیدش. بازی خوب سربازهایی که فراموش شده در خاکریز جا ماندهاند، کنار وجدان تحقیر شده، این روزگار میپوسد… لعنت به جنگ، لعنت به فراموشی آدمیزاد
میثم کیانی