من از نگاه تو گُر می گیرم
به خنده ای از اینجای دلم
تَف داده در آسمان
بگذار ماه و خورشید
پشتشان را بکنند
ما باشیم و لی لی حوضک خودمان
منظومه ای بر کف دستان تو
از تشنگی
من مدام آب می خورم
تو از خارش کاسه ی دستت
می میری
از خنده و چرخیدن
دورتادور کهکشان دستانت
سرگیجه ای و . .
تب را بهانه نکن
بگذار تا بیفتیم در این منظومه و
و گم شویم در عمق حوضک آن
تو می گوی درش بیاوریم
من می گویم بخوریمش
ماه و خورشید
هم که مهم نیستند
آن شصت را بچرخان و جار بزن
کله ی گنده ی آن انفجار را
تا پرت شویم از کنار این حوض
خنده ای تا صبح دندان هایت
ریسه ای و …
تب را بهانه نکن
ای جان. لذت بردم مرد.
ممنون مرد… لطف داری
با سلام اقای کیانی خوشحال شدم که رگبار پر فروش شده و یه سوال شما کتاب شعر هم منتشر کردین با ارزوی موفقیتهای بیشتر برای شما.
نه عزیز…شاید در آینده نزدیک به فکرش باشم…خبر می دم به شما
خیلی خوب بود.
سپاسگذارم رفیق…خوشحال شدم خوشت اومد
سلام
شعر های من منتظر نقد شماست… ممنون
سمیه قاسمی – نهاوند
ممنون از شما… به چشم
سلام خوشحالم که هنوز خوب می نویسی و من در اثر اتفاق سایتت رو پیدا کردم و این شعر زیبا را خواندم و همیشه بر خلاف همه من شعرهات رو بیشتر از داستان هات دوست داشتم
سپاس و درود بر تو نیلوفر هاتف… خوشحالم که خوشت اومد…به امید دیدار
لذت بردم.مرسی