رفتن به نوشته‌ها

چشم من…چشم آپاراتچی!

 

 به دعوت دوستی قرار شد به سینما بروم تا در اکران خصوصی فیلمی شرکت کنم… بماند که این دعوت در خانه شخصی چون محمدعلی سپانلو مزه ای دلچسب‌تر و کم نظیر برایم به یادگار گذاشت و آن عصر مرا عجیب ساخت. قرار بود در کنار او و چند دوست دیگر و البته کارگردان، فیلم را ببینم خب چی از این بهتر… به قول همان دوست: سینما بروی با شاعر تهران… چه شود!… اسم فیلم و نام کارگردان با صبغه‌ای که از او می شنوی  بیشتر وسوسه ات می کند. پس از ترک خانه‌ی آن عزیز و یک پیاده روی پنج ساعت و کلی سر و کله زدن با کتاب نایاب فروشهای انقلاب در گرگ ومیش غروب، راه  می‌رسد به سینما سپید. چند پوستر از همان فیلمی را می‌بینم که چسبیده به این طرف و آن طرف شیشه ها  و ناخود آگاه یاد فردا می افتم و دلم قنج می رود برای اکران مطبوعاتی این فیلم و آن حال و هوا و البته همراهان که گفتم… داخل سینما مسئول معدوم کردن بلیط ها دهن‌دره کننان منتظر مشتریست. دیالوگهای ما اینگونه بودند:

–          آقا این فیلم چشم… از کی قراره اکران بشه؟

–          از همین سانس

–          از کدوم سانس؟

–          کلا دو سانس اکران می شه  ساعت ۶ و ۸ …بلیط می خوای؟

توی دهنم نچرخید بگویم نه. سری تکان دادم به تائید. بعضی وقتها کِرم اینکه برای چیزهای مجانی پول خرج کنی لذت مازوخیستی وصف‌ناپذیری دارد… توی سرم در کشمکش اینکه” تو که قراره همین فیلم رو فردا ببینی ،این دیگه چکاری بود؟! ” آنقدر قیقاج  می‌رود که وقتی چشم باز می کنم خودم را در سالن شماره دو سینما نشسته می‌بینم… سالن خالی بود… اینکه می گویم خالی یعنی دقیقا یک نفر توی سالن سینما نشسته بود و آنهم شخص خودم بودم…چهار چشمی دورو برم را می پاییدم…شاید چون دیدن محیط دلهره آور سالن خالی سینما تمامی خطر های احتمالی از قبیل:  قتل، سرقت، وحتا ت‌جاوز را توامان داشت. یعنی هیچ کس!…یعنی من تنهام!… نه یک مرد از روشنایی در سالن تو آمد…بله …یک مرد… نفس راحتی کشیدم که یعنی تنها نیستی رفیق… مرد راهش را کشید و از بین ردیف صندلی های خالی رفت و رفت و من سرم دنبال او هی چرخید و چرخید تا رسیدیم به پله های اتاق آپارات…آن شخص آپاراتچی محترم سینما بود… راس ساعت شش فیلم شروع شد: چشم…کاری از جمیل رستمی…با بازی مهدی احمدیلادن مستوفی… با دو تماشاگر در اکران اولین شب… من و آپاراتچی! و البته لذتی که از دیدن همچون فیلمی در من پدیدارشد… فیلمی با داستانی کُند و پایانی عجیب… انگار کسی سرت را آرام آرام نزدیک دیوار ببرد و بعد با شدت به دیوار بکوبدش…اینهم نوعی مازوخیست است دیگر…چه می‌شود کرد.

 در مورد نقد فیلم و دوباره دیدنش (بماند که کار من اصلا نقد فیلم نیست، نکاتی که به نظرم در مورد داستان چشم به عنوان نکات قوت و ضعف محسوب می شود را عرض می کنم) فردای همان روز یادداشتی نوشته ام که به توصیه همان دوست در جایی منتشرش می‌کنم… نشد هم خب همینجا می گذارمش، چه عیب دارد.

منتشر شده در رسانه هاروزنگاريصفحه نخست

نظر

  1. حسینی زاد حسینی زاد

    توصیه اکید کردی به دیدنش که حتمن خواهم رفت. زنده باشی.

    • میثم میثم

      شرمنده نشیم حالا با این توصیه اکید…خدا به داد برسه

  2. من خیلی دوست دارم ببینم این فیلم رو
    این حس از وقتی تبلیغش رو دیدم داره قلقلکم می ده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *