من لوییس هستم،… تنها بازمانده ی این جزیره. پاپیون مرا ترک کرد. و از پس آن سال ها، من هنوز با خوک ها می خندم و به اشباح مشکوکم… جشن می گیرم تمام دقایقم را با گوجه فرنگی های روییده در باغچه… و دل خوش کرده ام به آن موج نعلی شکل تا مگر روزی پاپیون را باز گرداند… ماندن، تنهایست با گونی نارگیل های تو خالی،… و رفتن… من همچنان لوییس هستم.
نمی دونم چرا اما یاد آهنگ فیلم پاپیون افتادم….
شاید چون کلمات هنگام شنیدن آن موسیقی غمگنانه کنار هم چکیدند.