رفتن به نوشته‌ها

درباره

خیلی پیچیده نبود، ده سال نوشتن داستان و تعدادی شعر به صرف کتاب و قهوه، در ادامه شانزده سالِ آزگار مدرسه و دانشگاه به صرف تهِ خیار و عطر سیب ، و در نهایت کودکی که هفت سال همه چیز را تقسیم می کرد با سرخی توت فرنگی و اسب چوبی مهربانش، به حساب من می شود حدود سی سال و چند ماه از ساعت هفت عصر نهم تیر ماه سال پنجاه و نه، که من میثم کیانی شدم و دنیا از پیچیدگی های معمولش گریخت و… پیچیده تر شد!

بیست و یک آذر ماه هشتاد و نه

نظر

  1. ساجده ساجده

    این رگبار باریدن می خواست تا صدای شرشر تندش را بشنویم/
    وقتی به دستم رسید در دل گفتم میثمش بارید تا رگبار ،رگبار شد

    • میثم میثم

      ممنونم ساجده جان لطفت همیشه پایدار رفیق عزیز…تنهایی رو خوندی تو صفحه داستان ؟ اگه نخوندی برو بخون بگو خوشت میاد ازش یا نه….

  2. مهران مهران

    به امید نشر اثار بعدی موفق باشی

    • میثم میثم

      ممنون از شما مهران جان …شاد و سربلند باشید

  3. جلیل زاده جلیل زاده

    سلام .ایمیلتولازم دارم .کمی گپ بزنیم وکمی به من گوش بدهی توچایی بنوشی میثم جان وگوش کنی وخط بکشی برای هدفم نه تیغ برداری .مثل توام .نویسنده ام .ولی دورم .حالا می خواهم بیایم توی گودگود…..ایمیلتوبران ایمیل کن عزیز.لطفا…

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.