چیزى شبیه تخت یک نفره. بخوانید زیست در تنهایی. آمادگی برای شرکت در یک مسابقه. نویسندهی آماده، ابتدا با خودش مسابقه مى دهد، با تنهاییاش. بعد با دیگران. دیده ام کسانى را که این مهمترین قسمت که آموختن از خود، زیسته ها و جهان بینىشان است را کنار مىگذارند، سرگشته مدام به دهان این و آن نگاه مى کنند تا سِر نوشتن بیاموزند. شاید چیز بدرد بخورى در بیاید و با آن بشود کاری کرد. یادمان نرود؛ مسئله آموختن البته چیز دیگریست. البته که قاعده ى بازى را باید آموخت. مگر میشود به آب زد و شنا بلد نبود. مگر میشود به شکار رفت و تجهیزات و تمهیدات قبل آن را فراموش کرد. تمام اینها پیش درآمد سفری بزرگ است، راهی طولانی. تا یک جایی قاعده است از آنجا به بعد اضافه کاری.هر چقدر شنا گر ماهری باشی، شنا توی خشکی محال است، دست جمعی هم نمیشود به آب زد. قاعدهی شکار را هر وقت یاد گرفتى گوشت تازه باید شکار کنى. مرده خوارى تا یک جایى جواب مى دهد. تا زمانی که لذت شکار زیر دندانت نرود. برای نوشتن هم همینطور است. نویسنده کارش چه داستان باشد، چه شعر چه حتى تالیف مقاله، بزنگاه بعد هر آموزش و آموخته، خلوت و جهان ذهنى خود او خواهد بود. به شکلى دیگر مى توان گفت؛ از یک جایی به بعد نویسنده مدام از خودش مى آموزد.ازشسکت و پیروزی توامان در تجربه نوشتن. مدام خودش را خراب مى کند و از نو مىسازد. شنیدن نظرات و تجربیات دیگران تنها مکمل است و حتی تایید و تکذیب نیست. بیشتر تردید است که باقی راه را پیش می برد. درد نوشتن درمان بلند مدت میخواهد. با قرص و شربت آنی درمان نمیشود. درد نوشتن نوعی همزیستی مسالمت آمیز است. نویسنده با نوشتن بزرگ میشود و می میرد. شاید بهمین خاطر باشد که تعاریف برای او تغییر میکند و مثل باقی از هر لذتی سرریز نمیشود. جایی در مصاحبه با هوشنگ گلشیری نکته جالبی عنوان شده بود. جواب او مبنی بر افسرده حال بودن مولف و هنرمند. جواب این بود:” نویسنده گاهی به کمی افسردگی نیاز دارد، مایه کار است” ما بخواهیم و نخواهیم با یاس، امید را تعریف میکنیم، و با امید یاس را تشریح. همهی اینها نتیجه جهانبینی و زیست فردی هنرمند است. برای نویسنده و مولف جماعت حساسیت کار بیشتر. چون با تولید و تولد فکری “نو” دست به گریبان است. آموخته های دیگران کمک اش میکند. منتهی به اندازه انداختن چراغ قوه در ظلمات راه پیشرو. باید آنقدر در تنهایی و تخت یک نفره خودت را بشکنی و خراش بدهی تا تندیس وجودت شکل بگیرد. از جمع بیاموزی و در خلوت آموخته هایت را غربال کنی و عیار سنجی. حالا که بحث با شکار شروع شد بگذارید با شکار و شکارچی تمام شود. گفتیم برای تیراندازى باید قاعده ى شلیک را یاد گرفت، قطع به یقین. بعد باید به سیبل نشانه رفت و شلیک کرد. کار نویسنده از اینجا کمى با قاعده ى کلى فرق مى کند.از منظر هنر، نویسنده براى خود هم شکار است و هم شکارچى. من با خودم یک قاعده دارم؛ “هر چه تیر تو کارىتر؛ حکم آن اثر هم عالىتر” این یک قاعده است. قاعده اى که در دنیاى کلمه هیچ وقت نباید فراموش کرد. رازی که باید همیشه در خلوتمان باشد: به خودت شلیک کن!
-
میثم کیانى
-
زمستان نود و دو
- یک توضیح. این مطلب قرار بود با این پیش شرط در روزنامه ی آرمان چاپ شود که چیزی از آن حذف نشود.
- توضیح دوم، بار اول نبوده که با این روزنامه کار کرده ام منتهی بعد از چند نوبت کار و انتشار مطلب. عجیب است که عکس نفر دیگری را به جای عکس خودت ببینی.
اولین باشید که نظر می دهید