به حضور هر چه بیشتر بچه هایی که پای یک ترازو، چمباتمه در کف پیادهرو مشق شب می کنند. یا فوج فوج زن هایی که چادر کشیده به صورت در خیابانها، لیف و لواشک و آبرویشان را حراج می کنند. در گوشهی یک میدان یا ورودی یک ایستگاه، حضور چند مامور همراه چند ماشین مشهود است، لابد برای جمع آوری دختران بد حجاب، و دریغ و اشک و التماسِ آنهمه دختر مقابلشان، شبیه ترس چند قناری که گربه ای پریده باشد به قفسشان،… بگو چگونه عادت کنم؟!
عادت به خِفت ، توهین و بُخل و خود بزرگ بینی، عادت کردن هنرمندان به بیهنری و اتهام و اتهام و… تمام روز خو گرفتن به نرخ های پُر اضطراب و پُرنوسان، صعود و نزول چندین عدد و آدمهایی که همه چیزشان معادل عدد است، بگو…بگو چگونه باید عادت کنم؟!
به صفحات فیلتر شده… به کتابهایی که هنوز به دنیا نیامده، در خلوت مصلوب می شوند… به غیبت مداوم کسانی که کنجی از دلت را اشغال کرده اند، به این دیوارها و به آن ضجه ها، بگو چگونه باید عادت کنم؟!
به خمیدگی شانه ی یک سرباز کنج یک اتوبوس، یا دانستن اینکه همسایه ای چند ماه است چیز دندان گیری درون یخچال خود نگه نداشته… هر روز اینچنین، هر روز اینچنین غمگین، هر روز اینچنین نگران… با دغدغهی ریال، دلار،جنگ، دشمن، آلودگی و مرگ… با اعلام اینهمه آشوب، به ترس از کلمات، به خونسردی خیابان ها ، به دنیای بیلبخند، عادت به اینهمه عادت! بگو چگونه ؟ آخر چگونه عادت کنم ؟!
عادت کنید که عادت نکنید، همین. همه مگه داریم کار دیگر می کنیم. گرد هم جمع شده ایم، در کمون خودمان. امیدوارم خودمان را دریابیم.
سکوت و بغض ، چاکر قلمتم إز أونور دنیا ،
ممنون آقا… سربلند باشی
میثم جان
جان…
عادت می کنیم به قیمت از دست دادن روح و روان!
بدلم نشست . زیاد . ممنونم
قربان شما