- – می دونی… مثه این روزها رو هیچ موقع نداشتم.
- – هووم…
- – غمگین هم اگه بودم، بلا تکلیف نبودم.
- – می فهمم.
- – می دونی… آدم ها غریبه شدن… حتی تو… نگا چقدر دوری!
- – دورم… راس می گی دوووور
- – قرار این نبود…بود؟ رفیق بایست باشه. حالا چه غمگین چه شاد… ولی بایست باشه!
- – من نبودم… درست می گی.
- – از پری چه خبر؟
- – هیچی
- – ندیدیش؟
- – رفت دیگه… رفت!
- – چقدر حرف زدم… سیگار داری؟
- – آره… بیا.
- – بریم یه دوری بزنیم… بریم پارک … اصلا بریم از سر مقصود بیک قدم بزنیم تا آخرش و دوباره بیایم تا بالا…
- – اهووم بریم.
- – تو نظری نداری؟
- – نه …
- – خب یه چیزی بگو…
- – آخه هیچ موقع مثه تو و مثه این روزهات و با اینهمه بلا تکلیفی و تنهایی نبودم.
- – عوضش یه پاکت سیگار پر داری!
- – هووم…
- – حالا بریم مقصود بیک؟
- – بریم… ولی قبلش برا من یه کاری بکن.
- – چی کار؟
- – وقتی می دونی شرایط من اگه بدتر از تو نباشه بهتر هم نیست…
- – خب…
- – خفه شو… بذار درد کار خودشو بکنه. همینطور راهش رو بره بلکه به یه جایی برسه و خلاص…
- – …
- – یا نه… بذار بفهمه که راه اشتباه و بایست برگشت.
- – …
- – الان خفه شدی یا دلخور؟
- – …
- – بیا سیگارت و بگیر… مقصود بیک صدایمان می زند… بیا…
- – …
- – لااقل نفس بکش… نَمیری!
- – نمی میرم.
- – اینو شنیدی؟
- – چی رو؟
- – پرواز را چه کسی محال دانست که اینگونه ما زمین گیر شدیم.
- – چرته
- – چرته… ولی خوبه
- – خوبه… ولی درد داره…
- – آره مثه رفتن پری…
- – ندیدیش؟
- – نه…
- – درد داره…
- -بایست کار خودشو بکنه…
- – پری؟
- – درد !
ممنون
مخلص قربان
بایست کار خودشو بکنه…
عالی بود، عالی.
خیلی ممنون سارا ی عزیز