ایجاز را دوست دارم
یاسر نوروزی
میثم کیانی با اولین کتابش به فهرست نهایی جایزه مهرگان ادب راه پیدا کرد؛او بعد از سه سال دومین مجموعه داستانش با عنوان”دوربرگردان” را منتشر کرده…
-داستان کوتاه، برعکس رمان، یک ژانر همهپسند نیست. هیچ جای دنیا هم نیست. در ایران هم مخاطبان خاصی دارد. از فروش مجموعهداستانها هم میشود این نکته را فهمید. حالا تو بعد از «رگبار»، دوباره مجموعهداستان دیگری به چاپ رساندهای؟
– سوال خوبى پرسیدى. ببین از نظر من یک قاعده کلى وجود دارد. یک قصه ى خوب ،همیشه یک قصه ى خوب است… این با شکل کوتاه، بلند, یا رمان بودن آن قصه فرق دارد. مسءله بعدى اجراى اون قصه است. هنر نویسنده است که از منظر خودش ماجرا یا همون قصه را روایت کند. شکل و پتانسیل اون قصه را عیار بندى کند، تا قالب خودش را در بهترین شکل ممکن پیدا کند. حالا تازه ما با مقوله ى داستان کوتاه یا بلند یا رمان یا هر شکلى روبرو مى شویم. بورخس جایى در مورد اولیس جویس گفته: من بودم، یه داستان کوتاه خوب ازش در مى آوردم.
شوخى باشد یا نباشد. نویسنده اى که با ایجاز و اختصار همزیست باشد به نوعى وسواس و خود آزارى مى رسد که مدام در حال تراشیدن کلمات است. از اینجا مى شود بدون ارزش گذارى کیفى، نویسنده ها را به دو دسته تقسیم کرد. این گروهى که من فکر مى کنم جز آن باشم. با هر کلمه و با هر نوع روایت به توافق نمى رسد. و آنقدر در گیر ایجاز در روایت مى شود که ناخواسته قالب قصه هایش، داستان کوتاه یا بلند است. به همین خاطر رمان تولید شده از این دسته هم تفاوت هاى چشمگیرى با دسته ى دیگر نویسنده ها دارد. نمونه هایش را هم خودت مى دانى, فارسى یا غیر فارسى.
– نویسندهای که میخواهد حرفهای کارش را ادامه دهد، قطعاً به این مسائل فکر میکند. دوست دارم استراتژی نویسنده در این زمینه را از زبان خودش بشنوم؟
– اگر قبل از تمام شدن داستان بلند یا همان رمانى که در دست دارم باز هم مجموعه اى آماده داشته باشم. قطعا کار بدى من بعد رگبار و دوربرگردان باز هم یک مجموعه داستان دیگر خواهد بود. چون من ایجاز و اختصار درست را دوست دارم. خودم دوست دارم. قیمت این خودخواهى مى تواند حتى چند صد نفر مخاطب خاص باشد. چه خیالى… مونرو هم کوتاه نویس بود نوبل گرفت. شوخى بود این آخرى.
– اتفاقا بعد از قریب به صد سال برگزاری جایزهی نوبل، مونرو اولین داستان کوتاهنویسی بود که این جایزه را گرفت. بزرگان داستان کوتاه جهان هیچکدام این جایزه را نگرفتهاند؛ از چخوف بگیر تا بورخس و کارور و…. شاید این هم استراتژی برگزارکنندگان نوبل باشد برای توجه دادنِ مردم به این ژانر.
– شوخى مونرو نگرفت نه؟!…بگذریم. راستش را بخواهى موقعى که از من مى پرسیدند مهندس کشاورزى مگر مى نویسد؟! جوابى نداشتم بدهم. چون قاعدتا مهندس کشاورزى نه مى نویسد. نه نقاشى مى کند .نه شعر مى گوید… یادم مى آید تازه فارغ التحصیل شده بودم که در جریان خوانش “رمان نو” فرانسه با نویسنده عجیبى آشنا شدم که مهندس کشاورزى بود.” رب گریه” قلم و فرم داستان هایش شگفت زده ام کرد. وخب اینکه نویسنده اى هم رشته پیدا کرده بودم خوشحالیم را مضاعف مى کرد. این را داشته باش تا برسیم به جایزه. چند تایى نویسنده مورد علاقه دارم که جایزه گرفته اند. خارجى البته. داخلى که صحبتش نبوده و انگار نیست. خیلى از نویسنده هاى موفق جایزه نگرفته و نمى گیرند. یادمان باشد، اعتبار یک جایزه، به فرد و اثرى است که جایزه به او تعلق گرفته ,نه جایزه. این را من سر فوءنتس که مرد و جایزه نگرفت تا مغز استخوان فهمیدم. حالا هم نگران کوندرا هستم. این بماند. در کشور خودمان حداقل این سالهاى اخیر جایزه روى تعداد مخاطب و موفقیت کتابى تاثیرى نداشته, این حرف ناشران هم هست.
– در هر حال من مجموعهداستان جدید تو، «دوربرگردان»، را چند قدم جلوتر از «رگبار» میبینیم. هرچند هنوز هم فکر میکنم آن قیمتی که گفتی – به خصوص در ایران که نویسنده بیشتر دلخوشیاش مخاطب است زیادی بالا باشد. مأیوس نمیشوی اگر به مخاطبان کتابهای بعدیات اضافه نشود؟
– نه. البته این جواب این لحظه من است. در مورد من اینگونه بود که بعد از گذشت حدود ده سال خواندن و نوشتن” رگبار” را با چشمه منتشر کردم. مى دانى خودت روزگارى چاپ یک داستان خوب توى کارنامه و کلک و عصر پنجشنبه بس بود براى اینکه تو را نویسنده بدانند. حالا من قصد فتح بزرگترى داشتم. انتشار کتاب! جریان فکرى که من از هر کدامشان نکات خوبى را فرا گرفته بودم و بدیشان را دور ریخته بودم …هیچ وقت مرا براى مواجهه با پدیده هایى مثل چاپ کتاب و جایزه و مخاطب و تعداد چاپ آشنا نکرده بود. اصولا برایم ادبیات چیزى فراتر از این چیز ها بود و مگر مى شد با چیزى غیر فیزیک یک کتاب مقایسه اش کرد. فاصله بین ” رگبار ” تا “دوربرگردان” نشانم داد که مى شود مخاطب سازى کرد. این را به این خاطر مى گویم که به نظرم، کتاب اول هر نویسنده مانیفستى مکتوب است براى پیدا کردن ادامه ى راه او و مخاطبش.” رگبار” براى من از این لحاظ مهم بود و هست. خواندن کتاب هاى هم دوره اش و دیدن جوایز و حاشیه ها تازه بیدارم کرد. چون غالب جریان و کسانى که با من راه را طى کرده بودند هیچ کدام حضور فیزیکى و درستى کنار من نداشتند. مهاجرت ، سرخوردگى، تغییر مشغله… خلاصه من با ده سال خواندن و نوشتن از صفر شروع کرده بودم. از صفر… خیلى ها نظرشان این است که نویسنده از کار قبلیش فاصله مى گیرد. ولى به نظر من نویسنده موفق کار بعدى را روى کار قبلى بنا مى کند. و هر بار پایش بیفتد مى تواند از خشت قبلى دفاع کند. ” رگبار” براى من هم قابل دفاع است هم قابل احترام. در اینگونه مواقع تواضع براى کسى است که به کارش ایمان نداشته باشد. مخاطب هاى” رگبار “زیاد شدند, داخل پرانتز بگویم زیاد شدند منظور به تعداد یکى دو چاپى ایست که کتاب پخش شده, چون هم روند نشر چشمه متوقف شد، هم در حال حاضر نمى دانم چند نسخه از کتاب باقى مانده است. به هر روى ” دوربرگردان” خشت دیگر بود روى ” رگبار”. تجربه ى روایت هاى فرمى کتاب اول در این کتاب بالغ تر شد و دست مرا براى روایت هاى داستانى باز گذاشت. مى دانى یاسر عزیز… من تا داستانى مریضم نکند نمى نویسمش. خواندن داستان هاى من شیوع بیماریست. این را بدون ارزش گذارى مى گویم. امتیازى نیست. امتیاز را باید مخاطب هر کتابى بدهد ولو مخاطب محدود. منتهى بعد رگبار باخودم عهد بستم تا کار بهتر و رو به جلو ترى ننویسم کار جدید را منتشر نکنم… خوشحالم که نظر دوستانى چون تو و باقى که مى خوانند در مورد “دوربرگردان” حرکت به سمت جلو بوده.
– حرف آخر؟
– هیچ. امید که اتفاقات بهترى در راه باشه. هم برا ادبیات داستانى، هم دوستان نویسنده.خوب بود. ممنون.
چقدر عجیب. همین حس رو داشتم وقتی دیدم ربگریه همرشتهایم هست و با ذوق به همه میگفتم؛ وقتی از مهندسی کشاورزی و نویسندگی میگفتن. انگار خوشحالم الآن!
بله بله… باعت خوشحالی بود:)))