متن این مصاحبه در روزنامه ی “همکاری ملی” مورخ ۲۶ آبان نودو سه به چاپ رسید.
* خیلی از کشورها نویسندههایی سرشناس در دنیا دارند. چرا این اتفاق برای داستاننویسان ما نمیافتد؟
در وهله اول باید بگویم ما داستاننویسان جاهطلب در متن داستانی نداریم. جاه طلبی به معنای کشف دنیا های ناگفته و فرم روایت که بتواند جایگاه جهانی پیدا کند ، نداریم. سطح توقع خیلی از نویسندگان ما فوقش تسخیر فضای داخلی است و متاسفانه به سمت جهانی شدن حتی فکر نمیکنند. این بماند که حالا چند تایی کتاب ترجمه شده است از نویسندگانمان. کی خوانده و کی دیده؟! البته این مقوله خاص ادبیات نیست،ما آرتیست جهانی چند نفر را داریم؟! در سینمای داخلی هم آن را میبینیم و هنرپیشه جهانی هم نداریم. کم پیش میآید که داستاننویسان ایرانی به میدان بینالمللی فکر کنند. البته ایران در حال حاضر داستاننویسانی دارد که داستان هایشان ترجمه شده باشد یا جایگاهی برای معرفی داستان فارسی زبان پیدا کنند. چهرههایی مانند دولتآبادی، چهلتن، حسینیزاد اما اکثر داستاننویسان ما داخلی فکر میکنند ، تاکید می کنم به اینکه؛ فکر می کنند…نه به جهانی شدن.
*پس مشکل بزرگ را در تفکر داستاننویس ایرانی میبینید.
نه، من این را نگفتم. این یکی از مشکلات ماست. مشکل بزرگ جای دیگری است. زبان فارسی تنها در دو سه کشور تکلم میشود و متاسفانه سرمایهگذاری چندانی برای ترویج آن در جهان نداشتیم. حتی داستاننویسان جهان عرب هم وضعیت بهتری نسبت به ما دارند.
* این موضوع درباره زبان ترکی هم صدق میکند اما در کشور همسایه ما چهرهای مانند پاموک برنده نوبل ادبیات میشود.
ببینید وضعیت ادبیات ترکیه و ساختار زبان ترکی با ما تفاوت دارد. ضمن اینکه ترکیه به اروپا نزدیک است و بخشهایی از آن هم در قاره سبز واقع شده، طبیعی است که داستاننویسان ترک به ادبیات داستانی مدرن نزدیکتر باشند. آنها به گفتمان جهانی ادبیات نزدیکترند. نکته جالب اینکه تحقیقات دهه ۵۰ در ایران نشان میدهد، مردم آن زمان اصطلاحات لاتین را به خوبی تلفظ میکردند و با محصولات اروپایی و آمریکایی بیشتر آشنا بودند. هنگامی که محصولات چینی، ژاپنی و کرهای وارد کشور میشد، نمیتوانستند نام صحیح آنها را به خوبی ادا کنند اما به مرور زمان کشورهای خاور دور همراه محصولاتشان، زبانشان را هم صادر کردند.می بینید؟ فرهنگ به اقتصاد و سیاست نزدیک است. می شود با یک محصول خانگی زبان را هم صادر کرد. به هرحال ما هنوز وارد گفتمان جهانی از نوع ادبیات نشدهایم و برای اینکار باید زبان فارسی را ترویج دهیم
* برخی منتقدان ادبی داخلی و خارجی که تعدادشان هم کم نیست، معتقدند ادبیات داستانی روسیه به ویژه در دهه ۵۰ تاثیر زیادی بر داستاننویسان ایران گذاشته است. دلیل این تاثیر چیست؟ آیا مسائل سیاسی و ترویج تفکر کمونیستی بین طیفی از نویسندگان آن دوران و گرایش برخی گروههای مبارز علیه پهلوی هم در این تاثیر، نقش دارد؟
متاسفانه من با این حرف موافقم. نگاه کنید در سوال قبلی جواب من با اشاره به تقابل رودر روی فرهنگ با دو مبحث دیگر سیاست و اقتصاد است. شما دارید به زمانی اشاره می کنید که بازار را امثال شولوخوف و ادبیات میان مایه روسی و تفکر جهت دار مترجمان و روشنفکران پیرومارکس و ادبیات دوره روشنفکران توده، ایران را مسخ کرده بود. در همان دوران و قبل تر از البته بودند کسانی که همچنان پل ارتباطی ادبیاتشان با جهان را حفظ کرده و درست می خواندند و ترجمه می کردند. نگاه کنید و مقایسه کنید به ترجمه های هدایت و گلستان.مقایسه کنید با آنهایی که حتی از حضور همینگوی بی خبر بودند. به ترجمه ی داستان ها بورخس و رمان های فاکنر و کارنامه ی دریابندری و شعله ور میر اعلایی، و بعدتر لیلی گلستان و فرزانه طاهری و تعدد آنها در بازار. این اسامی را به عنوان مثال آوردم. رک و روراست در اقلیت بودند و هستند حتی. آن وقت چه کتاب ها و شعرهایی در بازار آن زمان بودند. ارجاع می دهم به عنوان کتابهای ترجمه شده آن زمان و حتی برخی تالیف ها.
*گویا نسل جدید داستاننویسان ایرانی هم به نوعی وامدار ادبیات داستانی آمریکای جنوبیاند.این نظریه را قبول دارید؟
نه من به شخص اعتقاد دارم هنوز نمی شود این مرز را تشخیص داد و حکم صادر کرد. نسل داستان نویسی جدید ایران نسل بی پشتوانه ایست. این نظر برخی از مدرسان داستان نویسی هم هست. با حداقل امکانات و حداقل آدم های به یادگار مانده و زنده از نسل های درخشان و دهه های خوب داستانی و ادبیات نمی شود انقلاب کرد. با این هجوم بی وقفه ادبیات بی کیفیت و ارزش پیدا کردن کمیت و تعدد و چاق و لاغری و چند و چون که چند سالی گریبان گیر ادبیات شده و البته آن هشت سال و خروجی حداقل دایره کتاب ارشاد و چه و چه و اقعا نمی شود اینطوری حکم داد. یادمان نرود که خشت بر خشت ما باید این حفره ایجاد شده بین نسل های داستانی را به حداقل برسانیم.
*رئالیسم جادویی سبکی است که در جهان ادبیات داستانی طرفداران زیادی دارد اما انگار هنوز این شیوه داستاننویسی در ایران مخاطبش را پیدا نکرده است.
ببینید رئالیسم برگرفته از دوران مدرن و رئالیسم جادویی و سورئالیسم و فراواقعیت یا واقع گرایی مدرن و چه و چه محصول دوران گذار از مدرنیته و رئالیسم داستانی ایست. نه ارزش است نه نشان از پیشتاز بودن. سبکی ایست که بنا به زیست هنرمند”تاکید می کنم” بنا به جهان بینی و زیست هنرمند انتخاب شده یا ناخود آگاه در کار او شکل می گیرد. جالب است بدانید در برخی از متون کهن خود ما به شکل ناخودآگاه یا خود آگاه بخاطر نگاه عجیب و تفکر اعجاب انگیز راوی این نشانه ها به وضوح دیده می شوند. به آثار عطار و جامی نگاهی بیندازید تا گاهی سورئالیسم و رئالیسم جادویی را در متن آثارشان ببینید. بی آنکه بخواهند تقلید یا ادا در بیاورند.
*خود شما به آثار چه نویسندگانی (خارجی) علاقهمندید؟
سوال کلیشه ایست . من به “هنر” علاقه مندم از نوع ادبیات بیشتر از باقی. تعصب فقط در مورد چند اسم دارم که به نظرم حداقل کار متوسط یا بد را دارند. اسم نمی برم چون به ذات خیلی ایده آلیست م و گاهی سخت گیر . فقط بدانید حتما یک سر و رازی پشت یک اثر وجود دارد، که شما بعضی از اسامی و آثار را از نسلی به نسل دیگر وام دارید.
*داستاننویسی در دنیا حرفه شناخته شدهای است اما در ایران کمتر نویسندهای پیدا میشود که داستاننویسی را حرفه خود بداند. آیا میتوان حرفهای نبودن نویسندگی را از دلایل خلق نشدن شاهکارهای ادبیات داستانی در کشور بدانیم؟
جایی در بالا عرض کردم که فرهنگ و هنر وابسته به سیاست و اقتصاد است. و گرنه محجور است و باید خیلی توانمد باشد که بتواند بماند و دیده شود. نگاه سیاسی و اقتصادی همیشه به دیده شدن هنر کمک کرده است. منتهی این را هم بدانید که الزاما هنر اصیل وام دار و تریبون هیچ سیاست و اقتصادی نیست. این دو شانه فقط به رونق کار مربوط هستند. از گرانی کاغذ بگیرید تا بازاریابی و فروش کتاب و مراحل تولید و چه و چه. به نظرم در شرایط فعلی این سوال کودکانه ایست که ما فکر کنیم فقط با نوشتن تام و تمام می شود نویسنده ی حرفه ای شد. هنرمند در شکل سورئالش جنگجویی ایست که در چند جبهه می جنگد و شمشیر می زند. می تواند با مسئولیت کمتر وظیفه اش را بهترا نجام دهد، منتهی اینکه تنها با نوشتن بتوانیم کسی را نویسنده و خالق یک شاهکار بدانیم برای من شوخی ست. نویسنده باید استطاعت مالی و آرامش خیال معیشتی داشته باشد تا اثری خلق کند. همیشه نمی شود به استثنا قناعت کرد. تا چند سال پیش به این جمله ی آلبر کامو خیلی فکر می کردم که من هر چه در نوشتن دارم محصول فقر است. نمی دانم آن زمان و چطور می شد. منتهی الان و با گرانی و وضع و اوضاع ما یک جورهایی قیاس مع الفارق است به گمانم. این وضعیت هم روی آثار و تولید آنها اثر می گذارد هم روی مخاطبی که می خواهد وقت و هزینه مطالع کند.
*خیلی از داستاننویسان ایرانی روزنامهنگارند. چیرگی قلم ژورنالیستی در ادبیات داستانی ایران را مثبت میدانید یا منفی؟ (با توجه به این که مارکز و پاموک هم روزنامهنگار بودهاند)
این هم به نوعی قیاس اشتباهیست. من به شخصه با روزنامه نگاری و شغل شریفش مشکلی ندارم. منتهی زبان اثر که تحت عنوان هنرِ ادبیات عرضه می گردد باید تفاوت زیادی با زبان خبری که یک شغل است با معیارها و قوانین خودش داشته باشد. بسیاری از روزنامه نگاران ما به علت داشتن زبان خبری و گاهی شلخته یا نمی توانند یا به سختی می توانند به زبان داستانی و هنری نزدیک شوند. اگر نویسنده ی پیدا شود که بتواند این دو را هم از هم تمیز دهد و اجرا کند. چه ایرادی، چرا که نه. پاموک باشد یا مارکز یا فالاچی.
* یک توضیح: این مصاحبه در واقع قسمت دوم از مصاحبه ایست که پیش تر با “خبرگزاری کتاب” IBNA و یاسر سماوات انجام داده بودم و امکان چاپ و نشر آن تا این تاریخ وجود نداشت. (قسمتی از این مصاحبه در چاپ روزنامه “همکاری ملی” به علت قوانین جاری مطبوعات حذف شد که اینجا کامل منتشر شده است.)
اولین باشید که نظر می دهید