رفتن به نوشته‌ها

دیدارمان شده سال تا سال…باور می‌کنی؟!

این مطلب در شماره ی نوروزی مجله کافه داستان منتشر شد، می توانید از اینجا مجله را دانلود کنید:

Jeld51

اینبار هم باید از بهار برایت بنویسم. از رویش درختان و شکوفه کردن غنچه‌ها… خنده دار نیست به نظرت؟! چند وقت است از ما خبری نگرفته ایی؟!نمی‌دانی که. می‌دانستی که خبر می‌دادی تمام شود. نمی‌دانی که…اگر امتحان هم بود باید تا حالا تمام شده بود. باید بی‌خیالش می شدی. شنیده‌ای چند هفته است مردم اهواز جای اکسیژن در ریه‌هایشان طعم شن و ماسه می‌چشند؟! خبر داشتی؟! از گرانی و آلودگی هوا پایتخت چیزی شنیده‌ای؟ اینکه گرانی بیداد می‌کند شوخی نیست. از خوراک و خانه و ماشین بگیر تا کتاب… بله بله حتی کتاب.این آخرین بازمانده‌ی متروک کالاهای فرهنگی. آخر می‌دانی…کتاب برای اهل کتاب است فقط.  سینما و تاتر و موزیک حتی مردم عادی که نیازی به کتاب ندارند! جایی گفتم به همه‌ی آنها وحی می‌شود. لابد کار کار خودت است. تنها چشم دیدن اصحاب کلمه را انگار نداری. به همین خاطر وزیر ارشاد دولت تدبیر و امید را روزی یکبار به اینجا و آنجا می‌کشانند تا پاسخگو باشد. می‌دانی اینجا دست بالای دست بسیار است. به همین خاطر هفته‌ای چهار نفر را با کلمه‌هایشان که حاصل سال‌ها زحمت و بی خوابی‌ست به بهانه‌ی فرهنگ و ارشاد به میخ می کشند تا بقیه حساب کار دستشان بیاید. یادت هست دهه ‌های پیش کتاب و کتابخوانی چه رونقی داشت؟! خبر داری حالا یک دهم‌اش هم نیست؟! دهه‌ی ما از زایشگاه و مدرسه بگیر تا دانشگاه و وام ازدواج همه توی صف ایستادند. تب دانشگاه تب نبود، تب خال بود بر کل بدن.پریود هر روز بود و جوش‌های چرک بلوغ. خبر داری حالا با پول می‌شود دکترا خرید؟! با پول می‌شود همه کار کرد. حتی نویسنده شد و کتاب چاپ کرد.یادت هست دهه هفتاد و حتی ابتدای هشتاد اگر شعری خوب یا داستانی بدون نقص می‌نوشتی و جایی مثلا مجله های معتبر مثل کارنامه و کلک یا گلستانه چاپ‌ش می‌کردند، دیگر تمام بود تا تو پذیرفته باشی و جامعه پذیرفته باشد که تو مستعدی برای نوشتن. حالا اگر در حجم ” درجستجوی زمان از دست رفته”مارسل پروست هم کار بنویسی باز باید خودت را اثبات کنی که نویسنده‌ای. کسی کاری به کیفیت ندارد روزگار روزگار کمیت است. همه چیز را می‌شمارند… ازپول و ملک و سکه و ارز بگیر تا کلمه و کتاب…فقط می‌شمارند. کسی نمی داند کیفیت چیست. زیاد بودن ارزش شده. نه اینکه بد باشد ها، نه… مشکل اینجاست که بد و خوب ندارد. هر زیادی لابد خوب است و هر کمی لابد بد. کیفیت از مد افتاده است. نسل دیروز مثل موریانه بر سر زندگی افتاده و چیز درخوری گیرش نمی‌آید. می‌دانی در هر خانواده به ازای هر دختر دم بخت، یک زن متعلقه هست به ازاری هر پسر بیکار یک مرد معتاد. مشکل اقتصادی و تحریم مملکت سگ کی باشند؟! کارخانه ها و تولیدی ها از رفاه و فراوانی‌ست که بسته می‌شوند.توقع نداری در این وضعیت کسی به فکر کلمه و هنر باشد!؟ و گرنه کلا مسئله‌ای نیست که کنج یخچال اهل قلم و جماعت روشن‌فکر سال به سال رنگ گوشت و مرغ را به خودش نبیند. نه واقعا انسان صاحب کلام را به نیاز مادی و اولیه چه کار! سوخت گیری نمی‌خواهد ماشینی که قرار است تجربه زیستی خود را ثبت کند. این حرف‌ها برایش شایعه است. ما نه به سفر نیاز داریم، نه به مسکن، نه به تفریح! تفریح را که کلا فراموش کن…اینجا همه با تفریح مخالفند. خواندن خبر و تماشای عکس و فیلم تیکه پاره شدن چند نفر هر روز و هر روز دورتادور این مرزهای پرگهر بس نیست به نظرت، چه تفریحی بالاتر از این که وضعت روبراه باشد و به ریش خلق گرفتار بخندی!… راستی خبر داری گروهی در سوریه و عراق آمده که از سال گذشته تا همین حالاهر روز سربریده و مرمی گلوگه های آمریکایی و اروپایی را چکانده توی سر خلق همسایه؟!  شهرها کشته و حتی حتی صدای سازمان جهانی عریض و طویل حقوق بشر را هم درآورده؟! اصلا می دانی نفت در اوپک چند است؟! خبر داری همان صفی که بالا صحبت ش بود قرار است تا خانه‌ی سالمندان و غسالخانه همراه هم بیایند؟! از همین حالا شروع شده… فقط نفت نیست که ارزان است. مرگ را هم این روزها ارزان می‌فروشند.

قرار بود برایت از بهار بنویسم. خبر داری این زمستان که گذشت، از بهار گرمتر بود؟! اینها را همینطور شلخته و درهم و برهم برایت نوشتم.سرت شاید گیج برود.منظوری نبود. سالی یک بار است دیگر. سال خوبی بود یا نه نمی دانم. برای هر کسی حرفهایی هست. غم آدمیزاد تمامی ندارد.امیدوارم شادی‌هایش هم تمام نشود. برای من این چند سال بهترین سال‌های زندگیم نبود، می‌دانی؟! ولی یک اتفاق خوب افتاد و به خاطر همان هم شده ناشکری نمی کنم. کلی آدم درجه یک دوروبرم هستند که می خوانند و می‌نویسند. به بهانه کتاب و کلمه کلی دوست تازه پیدا کردم و البته تعدادی هم دشمن. مهم نیست نمک زندگیست. مثل چرخش فصل و تازه شدن سال و رویش جوانه‌ها. یا مثل شکوفه گل ها و سبز شدن درختان…چه دارم می‌گویم! اینها رو خودت بهتر می‌دانی!…خلاصه در تماس باش.گاهی بی‌تو خیلی سخت می‌گذرد. زیاده عرضی نیست… تا سال بعد همین‌جا.

میثم کیانی

زمستان نودو سه

منتشر شده در رسانه هاروزنگاريصفحه نخست