شما که آخر این روضه را میدانید، چرا هربار اشک میریزید!
یا بدانید دیگر تکراری است این حرفها، چه آنسر دنیا، چه این سرش. کار هر سال شده. سالی یکبار، یکی پیدا میشود، مینشیند سر خاطرات و حافظه و هر آنچه تهدیگ مانده از ابراهیم گلستان را بتراشد، که خدای نکرده تپهایی خالی نمانده باشد. بعد هم از دختر بزرگش گرفته تا پاورقینویس روزنامهی کیهان خراسان رضوی بیفتند پای نظریهپردازی و برائت گرفتن از پیرمرد نود ساله، که هاکذا و کذا… سر بستههم توپ را دو لایه کنند که یعنی؛ هر کی طرفدارشه خره!… جالبتر اینکه نه همه، به بعضی از این دوستان که دارند جر و واجر میکنند خودشان را که گلستان هیچی نیست، بگویید بداهه چهار جلد کتاب تالیف و دو ترجمه و چهار مستند که ساخته و دیدهایی را نام ببر، زبانشان به سقف دهانشان میماسد… بعد توقع دارند که پیرمردی که بیش از ۵۰ سال است از کشور خارج شده و به قول خودش سالها پیش بوسیده و گذاشته کنار و حالا تنها و به اجبار و سماجت مصاحبهکنندهها متکلم وحده است، هر سال بشویند و پهنکنند روبروی آفتاب. یادم میآید پرویز جاهد بعد از بازگشتش به ایران و اتمام “نوشتن با دوربین” خاطراتی تعریف میکرد از گلستان و خط قرمزهایش، یکی ماجرای زرد او بود با شاعر فصل سرد… جاهد نقل میکرد که به محض نزدیک شدن به کدها و خطوط قرمز هوشمندانه مسیر را تغییر میداد. حالا و بعد حدودا ده دوازده سال چهکردهایم که او هم خالی کرده و تن به هر مصاحبه و مصاحبتی میدهد خدا عالم است! برادر من، خواهر من… دوستان هوشمند من، سر جدتان خرابش نکنید. ما همه میدانیم او خودخواه و جاهطلب است، علت فحش دادنش به شاملو و باقی چیزها را هم میدانیم. خرابترش نکنید این آخری… هر چه باشد شهامتش بیشتر است از عوالم متوسط امروز و نون به خون آغشته کردن و خوردن. پنجاه سال بلکی بیشتر است که رفته. بخوانیدش. ببینیدش و بیاموزید و تمام. کارور جایی در مصاحبه اش میگفت؛ به آرتیست محبوبتان نزدیک شوید، نه تا جایی که بفهمید شاهکارش را چگونه خلق کرده، شاید آن اثر توی مستراح به ذهنش رسیده باشد.
میثم کیانی
اسفند ۹۶