(این مطلب در صفحه یازده روزنامه هفت صبح به تاریخ ۱۱ شهریور ۹۸ به چاپ رسید)
.
یادم میآید حدود سالهای ۸۹ قرار گذاشتم با خودم که دورههای فیلمنامهنویسی ببینم و بنا به آشنایی قبلی با ناصر تقوایی، در کلاسهای فیلمنامهنویسییش نامنویسی کردم؛ با توجه به اینکه در دورهای روی مجموعه داستان درخشان «تابستان همان سال» او کار کرده بودم و غیر از شناخت آثار سینمایی، پیشذهنیتی هم نسبت به قلمش داشتم. یادم است در مجموع حدود پنج یا شش جلسه از کارگاه گذشته بود و برای شاگردان صحبتهای تقوایی از تجربیاتش بسیار جذابتر از درسهای او بود؛ طوریکه خودش میگفت این حرفها را رها کنید… درباره مباحث مختلف منجمله خط و ربط داستان با فیلم هم صحبت میکرد و تأکید داشت که باید مدام بنویسیم، خلق کنیم، داستان خوب و کاراکترهای زنده داشته باشیم و کاراکترهایی بسازیم که زندگی و شغل داشته باشند، عقیم نباشند و غیر واقعی… بین این مباحث – از بد یا خوب روزگار – من مجموعه داستانم را که در آن سال تازه منتشر شده بود، بردم و به او هدیه دادم. وقتی دید و روی جلد را خواند گفت؛ مجموعه داستان خودت است؟ گفتم بله. گفت پس برای چی دیگر کارگاه من میآیی؟ اول تعجب کردم. گفتم اینها چه ارتباطی به هم دارند آقای تقوایی؟ گفت کسی که بلد است داستان بنویسد، دیگر ضرورتی ندارد به این کلاسها بیاید. گفتم مگر این دو مقوله چقدر میتوانند ارتباط دقیق به هم داشته باشند؟ گفت خیلی.خیلی… یادم هست وقتی بعد از استراحت بین جلسه، به کلاس بازگشتیم و پیش از شروع حرف ها، کتابم را بالا گرفت و رو به تمام شاگردان آن کلاس (که نسبتا جمعیت زیادی هم بودند) گفت؛ تمام هدف آنچه ما در این کارگاه انجام میدهیم این است که شما به خلق چنین چیزی برسید. بعد اسم مرا به عنوان نویسنده این کتاب برد و گفت تمام تلاش من به عنوان مدرس در این کارگاه این است که شما بدانید چطور باید بنویسید، وگرنه این بحث که چطور قرار است آن داستان را فیلم کنید، چیز دیگریست… جناب تقوایی همچنان بین ما هستند و امیدوارم که همیشه سالم و سلامت باشند و میتوانند این گفتمان را شهادت بدهند. اینکه نوشتن و خوب نوشتن چقدر با فیلم خوب در ارتباط است… یادم است بعد از کلاس وقتی از او تشکر کردم، گفت؛ بیخود وقت خودت را اینجا تلف نکن، برو پولت را از آموزش پس بگیر و برو… جالبتر این بود که آنقدر محکم پای این قضیه ایستاد که وقتی به خودم آمدم دیدم کنار دفتر ثبت نام ایستادهام و در حال انصراف دادن هستم، دارم از مؤسسه بیرون میآیم و به این فکر میکنم که حالا با فهرست کتابهایی که به من معرفی کردهاند، برای اینکه یک داستانم را تبدیل به فیلمنامه کنم، باید چه کنم. چون حجت از نظر او این بود که فیلمنامه خوب زمانی به دست میآید که تو بتوانی یک داستان خوب داشته باشی. یادم است آن کتابها را به طرفهالعینی تهیه کردم و خواندم. بعدها که با دوستانی در حوزه سینما روی پلات داستان فیلم یا سیناپسهایی اولیه فیلم یا سریالی کار میکردم (که حتا شاید بشود گفت تجربههای شکستخورده) یاد آن جمله تقوایی میافتادم که آدمی که بتواند بنویسد، میتواند فیلم هم خلق کند ولی آنهایی که نمیتوانند بنویسند در این ورطه که میافتند بیشتر یک باز تولید کنندهاند و دستاوردشان کولاژی از تمام فیلمهاییست که دیدهاند – تحت این عنوان که یک کارگردان/مؤلف – تحویل مخاطب بدهند. به همین دلیل ما معدود شخصیتهایی داریم نظیر تقوایی، بیضایی، فرهادی، کیارستمی و مهرجویی مثل بعضی چهرههای دیگر که اثری مکتوب از خودشان دارند و به سینما و ادبیات چیزی اضافه کردهاند؛ می خواهم بگویم سینمایی که بخشی از مرزهای خود را با ادبیات داستانی سهیم است. یادم است در سالن سینمایی که مراسم رونمایی از کتاب هفت فیلم نامه اثر اصغر فرهادی بود. روز رونمایی از کتاب فیلمنامههایش، چقدر فرهادی به مخاطبان در سالن اصرار داشت که اگر فیلمها را دیدهاید به این موضوع اکتفا نکنید؛ حتما داستانها و فیلمنامههای منتشرشده را بخوانید چون قطعا جذابیتی متفاوت و بیشتر از فیلم برای شما خواهند داشت. آن روز اصغر فرهادی و همسرش روی آن سن، آنقدر از این موضوع که داستانهای فیلمهایش در قالب نثر به شکل هفت فیلمنامه در کنار هم قرار گرفته و منتشر شده خوشحال بود و شور و حال و هیجان داشت که انگار جایزه اسکار را دوباره گرفته… در واقع میخواهم بگویم تا این حد برایش مهم بود. بنابراین وقتی میبینی چهرههایی در این حد و فیلمسازانی آزموده و امتحانپسداده به این شکل با مکتوباتشان برخورد میکنند، تازه متوجه اهمیت موضوع میشوید. اصلا نگاه کنید به تمام زندگی و آثار چهرههایی نظیر گلستان و بیضایی، غیر این بوده که غیر از سینما، ادبیات را خیلی خوب میشناختند؟! در واقع ادبیات زمانی به سینمای روشنفکری متصل بوده در اینجا؛ در باقی جاهای دنیا همیشه بوده…جدا از دنیای تجاری فیلمهای زرد که اینجا و آنجا ندارد. روزگاری که به حالا شبیه نبود با فیلم نامههای برگرفته از داستانهای آبکی و کارگردانهایی که بیشتر شوآف روشنفکری داشته تا ذهنی باز و روشن. ادعایی تحت عنوان کارگردان/مؤلف وزن سبکی نداشت. من نمیخواهم از بعضی کارگردانان نام ببرم و وارد نزاعی جدید بشوم اما به تجربه میگویم با بعضی از فیلمسازان ایرانی کار کردهام یا دیدهام که حتا پنج صفحه مکتوب هم نداشتند و اگر خواستهاند به عنوان مشاور فیلمنامهنویسی از تو کمک بگیرند، بیشتر منظورشان این بوده که کارشان را راحت کنی تا اگر بعدا خودشان را به عنوان کارگردان/مؤلف مطرح کردند، کسی نتواند حفرههای ناجوری در فیلمنامههایشان پیدا کند و بگوید از لحاظ داستان، اثر ایراد داشت! من در مقدمه صحبتهایم به کارگاه تقوایی اشاره کردم چرا که بعدها مخالف رویکرد تقوایی را بیشتر دیدم؛ زمانی که با یک کاگردان جوان شروع به کار کردم و دیدم تمام هیجان این آدم در اکران فیلمش خلاصه میشود و اصلا روند داستان برایش اهمیتی ندارد. جالب اینجاست این نوع آدمها خودشان از آن اسمهایی نام میبرند که در مباحثم ذکر کردم. در واقع میخواهند اگر توفیقی پیدا کردند، خودشان را وامدار بزرگانی بدانند که دقیقا رویکرد آن بزرگان را سرلوحه کارشان قرار نمیدهند!
مبحث دیگر، تجربههای شکستخورده در اهالی ادبیات است که وارد سینما شدهاند و بعضا حقشان هم خورده شده چون در نهایت احساس کردهاند نوعی سوء استفاده از آنها شکل گرفته. چون گویی صاحب آن بیلبوردهای رنگی کنار اتوبانها همیشه به مؤلف اثر در پشت صحنه، ترجیح داده شده و انگار نه انگار که یک متن خوب بوده که به یک فیلم خوب منتهی شده. به خاطر همین است گاهی میبینی داستان فلان فیلم با داستانی که قبلا در جایی خواندهای ارتباطهایی پیدا میکند. اگر قانون کپیرایت در شکل و شمایل دقیق آن در ایران جاری بود، چه بسا میتوانستیم برویم شکایت کنیم و مشخصا رو به کارگردانی بگوییم آقای فلانی، قطعا شما فیلمتان را از روی فلان داستان یا فلان رمان برداشتهای و هیچ ذکر نامی نکردهاید که در ساخت فیلمتان نگاهی هم به آن آثار داشتهاید! به همین دلیل است که گاهی بعضی از اینها آمدهاند و دست یتیمی سر ادبیات کشیدهاند چون با خودشان گفتهاند دست این نویسنده که به جایی بند نیست؛ پس ما هم میآییم بخشی از فلان داستان را از کتابی که به نظرمان جذاب است بیرون میکشیم، با بخشی دیگر از جایی دیگر ترکیب میکنیم، به یک کولاژی میرسیم و با یکسری از تکههای شسته رفته سینمایی که میتواند تبلیغات خوبی پشت آن باشد، فیلمی هم میسازیم و جلو میرویم و تمام.( دیدهام که میگویم…) اسم خودمان را هم میگذاریم فیلمساز و فیلمنامهنویس! چون در این وضعیت چه کسی میفهمد آن کسی که کارش ادبیات داستانی بوده، خالق این اثر بوده؟! اینها افرادی هستند که مثل یک دیسک جوکی یا همان دی. جی. عمل میکنند؛ بخشهایی از داستانهای مختلف را با هم میکس میکنند و در نهایت بازتولید آن داستانها را به مخاطب عرضه میکنند؛ چیزی که بهراحتی هم قابل انکار است! البته باید گفت که نمونههای موفقی هم در سینما داشتهایم. مثلا «شبهای روشن» که بر اساس اثر داستانی داستایفسکی ساخته شده فیلم بسیار خوبی است یا «اینجا بدون من» بهرام توکلی. در این مواقع میبینیم وقتی یک اقتباس درستی از یک اثر داستانی خوب باشد، چقدر میتواند کار را جذاب جلو ببرد. البته اعتقاد نویسندگان بزرگ که غالبا تجربه اقتباس سینمایی بر اساس آثارشان هم داشتهاند این بوده که فیلم خوبی از آثار ادبی نمیشود تولید کرد. شاید به همین خاطر خیلی ناراضی بودهاند؛ طوریکه من جایی نخواندهام نویسنده بزرگی بوده باشد که بعدا از فیلمی که از کارش تهیه شده اعلام رضایت کرده باشد از تماشای فیلم. معمولا ناراضی بودهاند و در نهایت فکر کردهاند کارگردان اثر در اوج شناخت و درک از داستان، باز به فهم درستی در زمان ساخت تصویر از آن داستان نرسیده. خب این مرزی باریک بین سازنده ذهن است نسبت به سازنده تصویر؛ یعنی تفاوت تصویر ذهنی که از فیلتر ذهن نویسنده میگذرد با تصویر ذهنی که از ذهن سازنده فیلم گذشته. از جمله این تجربهها هم میشود به آثار مارکز، کوندرا، گونترگراس و… اشاره کرد.
نتیجه بحث اینکه اول ما باید درک کنیم سینما با ادبیات ارتباط زیادی دارد لااقل بازنگری در فیلمهای ساخته شده در گروه “هنر و تجربه” این را نشان داده. همچنین اذعان بزرگانی که در این عرصه فعالیت کردهاند، دانستن ادبیات و مطالعه کتاب بسیار در ساخت یک فیلم خوب و ماندگار مهم است. اما آیا هرکسی که به صنعت سینما وارد است میتواند داستاننویس خوبی هم باشد؟ پاسخ به این سوال نشان میدهد که اینطور نیست. اینجاست که شما فقدان یک نویسنده خوب را حس میکنی و میگویی کاش هر کدام از اینها کار خودشان را انجام بدهند. یعنی کارگردان فقط بسازد و سودای تألیف نداشته باشد، و مؤلف فقط بنویسد و با کارگردان برای ساخت فیلم تعامل کند. اینها در نهایت میتوانند مکمل هم باشند تا یک جریان بهدرستی پیش برود و نتیجهای داشته باشد. نه اینکه کارگردانهایی را ببینیم که ادعای کارگردان/مؤلف دارند و فیلمنامهنویسهایی را ببینیم که کارشان بیشتر شبیه به سرقت ادبی از آدمهای گمنام برای یک صنعت پولساز و صاحب تبلیغات است در مقابل بدنهی نحیف ادبیات. در واقع این دو حوزه میتوانند کنار همدیگر حرکت کنند به شرط اینکه شرح وظایف برای هر کدامشان مشخص شده باشد برای رسیدن به نتیجهایی مطلوب… ما متاسفانه وابسته به یکجور مصرفگرایی و ساخت یکسری اسامی صرفا برای پر کردن جیب دلالان حوزه ادبی و سینمایی شدهایم. تا رفاقتی واقعی بین صنعت فیلمسازی و ادبیات داستانی نباشد انتظار اتفاقی بزرگ را نمیشود داشت؛ چیزی که قبلتر از اینها بوده و متأسفانه حالا کمتر میبینیم؛ چیزی که بین بزرگان سینما وجود داشت؛ چهرههایی نظیر تقوایی، بیضایی و مهرجویی و… وقتی دقیقا به زندگی و کار علی حاتمی نگاه میکنید میبینید با تمام نویسندگان زمانهی خودش دوستی نزدیک داشته . هم در نوشتن اثر خلاقه صاحبسبک بوده، هم در تولید فیلم آن اثر.
میثم کیانی
اولین باشید که نظر می دهید