رفتن به نوشته‌ها

آسمان از ابر پُر شده، ولی رگبار نمی گیرد…

 

برهنه در آستانۀ اتاق ایستاده ام. به غاری شبیه است که بیش از ده سال در آن تنها زیسته ام… چند برگ کاغذ سفید پیچیده ام بر اندامم. فندک زیپو دیگر به کارم نمی آید…سنگ چخماق بهتر است. به روز نخستین هجرت می‌کنم  با قلمی شکسته در بین انگشتانم. قلمی که دوباره باید با ضرب و سایش سنگهای آذرین دراعماق این غار تیز و تیزتر شود. سنگهایی که از خروار خروار کتاب پدید آمده و حالا دلم برایشان تنگ شده است. تنها همراهان من اینها بوده و هستند.

  برای تفنن گاهی تصاویری بر دیوارهای این غار حک خواهم کرد. چهرۀ آنانی که در قلبم یادی جا گذاشته اند. نقشهایی با سیاهی مرکب و خونی که در تنهایی از واژه هایم خواهد رفت… حک می کنم تمام قصه هایم را تا از تنهایی و سکوت نمیرم…  سی سال آموخته ام که هر روز باید پخته تر شوم… نشده ام انگار… باید دوباره به مطبخ برگردم … به دیگ آب جوش. این قلب تنها عضویست که در دمای چند صد درجه فارنهایت جزغاله شده. برای او دیگر کاری نمی شود کرد. وقتی نمی توانی خودت را به روزگار سنجاق کنی باید به غار باز گردی و تنها به کاری که خوب به یادش داری دل مشغول باشی… شاید روزی روزگاری کسی تو را با خروار خروار ریش و موی سپید بر چهره ات باز شناسد.  

با هیاهوی موسیقی راک و سمفونی گیتارهای برقی در سرم ، و رُپ رُپۀ طبلی که در دهانه اتاق می کوبد براه می افتم. با قطره قطره خونی که از سقف این غار بر زمین می چکد… برهنه، با قلمی که به گزلیک دسته استخوانی کُندی تبدیل شده و جذبه کهربای این کاغذهای سفید که پیوسته به سمتم ساطع می‌شوند. با ریسۀ کنفی که چند جمجمۀ پوسیده از شخصیتهای داستانی ام  را بر گردنم آویخته. براه می‌افتم همراه آنها… کورش… کیا… سعید… روزبه… آنی… موسرخه… در آستانهْ این غار آسمان از ابر پُر شده، ولی رگبار نمی‌گیرد. چه کار می‌شود کرد.

چهارم دی ماه هزار و سیصد و نود

منتشر شده در رگبارصفحه نخست

نظر

  1. خوابگرد خوابگرد

    “وقتی نمی‌توانی خودت را به روزگار سنجاق کنی باید به غار بازگردی و تنها به کاری که خوب به یادش داری دل مشغول باشی”
    عالی!

    • ميثم ميثم

      سپاس بی کران سید رضای عزیز

  2. دوست داشتم این مهمانی را میثم عزیز. حتا ابرهایت را. گاهی اصلا بهتر است کاری نکنیم و بگذاریم همین ابرها کارشان را بکنند.
    ممنون.

    • میثم میثم

      ممنون دوست من… گاهی بهتر است

  3. اگر اتفاقی تو را به این نتیجه رسانده، دو دستی بهش بچسب. چون این بهترین کاری است کهمی‌تونی بکنی و خوشبختانه کرده‌ای. موقث باشی میثم جان.

    • میثم میثم

      حتما آقا… ممنون از نظرتون و خوانش متن

  4. آخرش، جز همین غار و نقش‌های روی دیوار و تنهایی هیچ چیز نمی‌ماند.

    • میثم میثم

      باید باور کنم پدرام!…راهی به جز اینم نیست…

  5. فرهاد بابایی فرهاد بابایی

    مگه امکان داره رگبار باشه و آدم یاد میثم نیفته. کاری کردی که آدم با یکی از زیباترین اتفاق های طبیعت یادت بیفته. دست مریزاد. رگبار….

    • میثم میثم

      فدای تو فرهاد…رفیق جاودانه منی

    • میثم میثم

      دوباره امتحانش می کنیم محسن عزیز شاید ایتبار جواب دادن و انگار به حتما رسید

  6. سی سال آموخته ام که هر روز باید پخته تر شوم… نشده ام انگار…
    این سطرهای خواندنی اما چیزی جز این می‌گوید. ممنون از تو.

    • میثم میثم

      ممنون از تو آیدا… با پیغام زیبات

  7. کوهیار بی نیاز کوهیار بی نیاز

    آقای گیانی گرامی – با عرض سلام . مطلب را پرینت کردم و به پدرم دادم. گفت نوشته آقای کیانی هم غمناک است و هم جذاب . چیزی است که « اندوه تابناک» خوانده می شود. گفت برای تان بنویسم که مهم نیست ابرها رگبار نداشته باشند ، مهم این است که ما فکر کنیم رگبار می تواند بعد از سال ها و حتی ده ها سال بالا خره روزی شکل بگیرد. و این گفته را از نیچه گفتند: « آن چه کسی را والا می کند ، مدت آن است نه شدت آن»

    • میثم میثم

      ممنون کوهیار عزیز…ممنون از پدر بزرگوارتان با گوشزد کردن نکته های ظریف

  8. سلام و درود به شما
    نخستین جشنواره داستان کوتاه ۷۳ کلمه ای دخیل.
    این جشنواره توسط یک زوج نویسنده و بدون وابستگی به نهادهای دولتی برگزار می شود .
    محدودیت سنی ندارد.
    لطفا ضمن اطلاع رسانی سزاسزی – برای اطلاع از جزییات به ادرس جشنواره مراجعه نمایید:
    http://www.vakillmodafe.blogsky.com

    با سپاس

  9. چند سال پیش یکی از بهترین دوستام که هر از گاهی حسادت منو نسبت به جسارتش تحریک می کرد، همه چیز رو گذاشت و برگشت به جایی که ازش اومده بود. این حرکتش بیشتر از همیشه منو انگشت به دهان گذاشت. خوبه که به این نقطه رسیدی. کاش جسارتشو داشتم

    • میثم میثم

      جوابی ندارم آیت… ولی هستیم همچنان برادر

  10. حسینی زاد حسینی زاد

    سلام. اولاممنون به خاطر شریک دونستن توی این تنهاپی.دوما معلومه که در یک پریشونی کامل و ناگهانی نوشته شدهُ .سوما اما کلی نکته مثبت داره. اول دلت نمی آد کاغذ هات رو به آتش بکشی. دوم منتظر رگباری که اگر هم به آتش کشیدیُ فوری خاموش کنه ُ سوم هم که تازه سی ساله…. خیلی وقت داری تا از غار بیای بیرون. قربانت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *