رفتن به نوشته‌ها

وقتی اسکار دار می شویم

گفته های اصغر فرهادی را که می شنیدم، احساسم شبیه خیلی ها نبود…لبخند زدم اما خوشحال نبودم، چیزی شبیه بغض هم نبود که از شوق و شعف گلویم را فشار دهد… بیشتر شبیه یک آه بود، آهی که بعد از عافیت یافتن از یک درد بکشی… خوشحال بودم که از مردم و فرهنگ همزمان و در کنار هم می گفت. در سرم آرزو های دیگری برای تمامی اهالی هنر این مملکت شکل می‌گرفت… خواستم همگی‌شان تمام جایزه ها و تمام سکو ها را فتح کنند، برای اینکه غیر از آینه‌ی خانه‌ی پدری، خود را تمام قد در آینه همسایه‌ها  ببینند. تا مگر اینگونه خیلی چیز ها یادمان برود و چیزهای دیگری یادمان بیاید و این کابوس… و  البته این کابوس… و نفرین این کابوس…و  ترس این کابوس… تمام شود!  تا آنروز ، علی الحساب دستت درد نکند اصغر فرهادی. دستت درد نکند.

منتشر شده در روزنگاريصفحه نخست

اولین باشید که نظر می دهید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *