مدام میبازم به تو. مدام فرو رفتن را حس می کنم. این عاشقانه را دوست دارم که تقدیم می شود به هیچکس،نام پرندهای که توی همین حوالی لانه کرده و نمی دانم چطور باید سیرش کنم. از قلبهایی که مدام از سینه ام پاره میکنم و او که مدام سیر نمیشود… چکار باید کرد با این نتیجه موهوم که مرد هیچ زنی نبوده این نامرد! و تنها وقتی دلباخته، که او را زنده زنده بلعیدهاند. راستی تو خواب دیده ای مرا یا من کابوس هر شبم تویی؟! جنازهی مردی که چوب هم نمیشود به آن زد، و مشتری تکه تکههای گوشتش، زیباترین کرکس این شهر است، ساکن همین حوالی…