(جستاری در شناخت دنیای داستاننویسی ذهنی و البته تفاوتهایش با سبک روایی جریان سیال ذهن)
بهطور کلی تمام نوشتهها نشاتگرفته از جریان ذهنی و باز تولید ذهن مولف یک اثر است. بههمین خاطر بازسازی تصویر ذهنی، کاری سخت و گاهی ناممکن است. ما فقط سعی میکنیم قسمتی از آن را بیان کنیم و بهآن نزدیک شویم. این همان فاصله کهکشانی ذهن راوی و مولف با صفحه سفید کاغذ و دنیای نوشتن است.
روشن است که یک داستان، یا ریشه در واقعیت دارد و به نوعی روایت ما از یک اتفاق واقعیست(حالا با کمی پر وبالدادن برای جذابتر شدن اثر) یا کاملاً تخیل صرف است، در حالت سوم هم ادغامی است از هر دو حالت اول و دوم، که خب با توجه به سه دسته کلی ذکر شده، صرفاً درمورد دو حالت اول و سوم یعنی داستانهای واقعی یا واقعی ذهنی بیشتر میشود بحث کرد. شاید به این خاطر که ما نمونههای شاخص و خوبی از داستانهایی که تام و تمام تخیل باشد نداریم. بیشتر داستانها یا با تجربه زیستی و به اصطلاح آنچه بر راوی گذشته شکل میگیرند؛ یا قسمت کمی از آن پای در واقعیت داشته و بهعبارتی، جزئی از یک کل بزرگ محسوب میشود که ذهن داستانگوی راوی، داستان را آنگونه که خواسته شکل داده و میآفریند. جدا از ذهن و زندگی(میتوانید بخوانید درون و بیرون) نویسنده داستان هم متاثر است از شرایط محیطی و اقلیمیاش و همینطور به همهی آن شرایط و وقایع در هنگام روایت داستان نیاز دارد. چه برای روایت آنها و چه برای نقد آنها و یا حتی تکذیبشان. بهعنوان مثال، ما یا فقر را در داستان میسازیم، که در استادانهترین حالتش چیزیست روزمره که هر آدمی با آن روبهروست، یا نقد و نکوهشش میکنیم که ذهن ما بیشتر درگیر ظرافت و برآیند تاثیر آن میشود، یا به کل تکذیبش میکنیم و سعی میکنیم حداقل دردنیای نوشتن از نشانههای بد پیرامونمان فاصله بگیریم و خلق دنیای بهتری بکنیم. این قرارداد هم باید همین ابتدا بین خودمان ببندیم که ذهن با حافظه و هوش تفاوتی عمده دارد و همینطور اینکه هر روایت ذهنی در داستان سیلان ذهن نیست. اما اینکه میگوییم بازسازی جهان و ترمیم تمام کاستیها در دنیای ذهنی نویسنده، شاید یک نمونه خوبش در وادی شعر، حافظ شیرازی باشد. کسی که به نظر سراسر گیتی در آثارش در جریان است ولی پایش را از شهر خودش بیرون نگذاشته. تجربهی زیستی کجای شعر حافظ است؟ آیا غیر این است که با حداقلها دنیای پیرامونش را ساخته، که شما در نگاهی عمیق سیرو سلوک بیانتهای او را میتوانید هم در بقا و هم در باقی مشاهده کنید؟! غیر این است که منطق و عرفان را به هم میآمیزد و تمیز دادن و حکم قطعیدادن برای غزلهایش محال است و تا اکنون بازارش هم داغ؟! آیا نه اینکه “بوف کور” اثریست ذهنی با چاشنی واقعیت؟ اجزایی که با معماری دقیق کنار هم چیده شده و اثری ژرف به جا میگذارند. اما دنیای آنها فرق دارد با اثری مثل “در جستجوی زمان از دست رفته” پروست، این اثر نه روایت ذهنیایست، نه سیال ذهن. تنها بر گرفته از ذهن است. تصویریست از گذشته و حافظهای کاوشگر و تجربهای زیستی پشتش قرار دارد که هنرمندانه در دستهی اول قرار گرفته و روایت تجربههای زیستی و پیرامون ماست. بگذارید تا دیرتر از این نشده تکلیف این مطلب را که دنیای داستان ذهنی چه تفاوتهایی با جریان و سبک ادبی سیال ذهن دارد روشن کنیم. جریان سیال ذهن یکی از سبکها و تکنیکهای فرمی برای روایت داستان است که ماجرا هم میتواند در راستای تجربهی زیستی راوی باشد، یا نه برگرفته از دنیای ذهنی او با تکیه بر عناصری که بهعنوان دستمایه از پیرامونش به عاریت گرفته است. بهطور کلی سیال ذهن،فرمی روایایست که بنا به اقتضا و شرایط کاراکترهای داستان و به تشخیص راویِ اثر، بهکار برده میشود تا نشاندهندهی وضعیتی خاص از جهانی که قرار است ساخته شود، باشد. و البته باید ویژگیهایش را هم فراهم کرد. ما در روایت ذهنی در لایهی گفتار حرکت میکنیم و تصاویر و وقایع و گفتهها از فیلترذهنی ما گذشته و پردازش شده و بر صفحهی کاغذ مینشینند. در صورتیکه در سیال ذهن فرار بودن ذهن و همینطور نامنظم رفتار کردن، در لایههای زیرین و پیش از گفتار به چشم میخورد و در این لایههای زیرین ذهنی داستان روایت میشود. و بدیهیست هر چهقدر پایینتر برویم به روایت نامفهومتری میرسیم چون ذهن از هم گسیختهتر میشود. داستان ذهنی همهچیزش سر جای خود است و با مفهوم و قاعده پیش میرود، لایهای که ذهن هنوز بههمریختگی زیادی ندارد و بهنوعی به گفتوگوی درونی نمیرسد. اینگونه روایت از عواطف و احساساتی که هنوز به دهان نیامده مملو نیست. در لایهی گفتار است و هنوز خیلی فاصله دارد با لایههای زیرین ذهن، مثل پیش از گفتار، حدیث نفس، لایه نیمهآگاه و غیره و غیره. این لایهها را هرچهقدر مثل پله به پایین طی کنیم، شدت پریشانگوییشان بیشتر شده و بهحدی میرسد که اصلاً نوشتن و بیرونکشیدن یک جمله قابل فهم از آنها محال و ناممکن است. ضمن ذکر این نکتهی مهم که برای روایت داستان ذهنی، دلایل روایی خاصی غیر از شرایط و اشخاص داستانی نیاز نیست، در مقابل آن باید این نکته را هم تاکید کرد که برای استفاده روایت فرمی سیال ذهن حتماً باید دلیل محکمی داشته باشیم و توجیهای از آن محکمتر. در “خشم و هیاهو”ی فاکنر داستان از هم فروپاشی و اضمحلال یک خاندان است و ذهنهایی برآشفته از واقعیات بیرونی، در “شازده احتجاب ” گلشیری هم بهشکلی دیگر همین کانون روایت را داریم، یا در “خیزابها”ی ویرجینیا ولف جمعی متکثر از دوستان و روشنفکرانی که توده پیچیدهی افکارشان را در این قالب آشکار میکنند. شاید وقت آن باشد که بگوییم این نوع سبک روایت بیشتر در رمان ممکن است تا در داستان کوتاه. علتش فرصتی دیگر میخواهد که بهطور کامل و مفصل بررسی و پژوهش شود. ولی تا همینجا میشود به این مثال بسنده کرد که سیال ذهن انعکاسی از روایتی ذهنیست مثل انعکاس تصویری روی آب که مدام با موجهای ریز بههم میریزد و تشخیص آن تصویر را سخت و مسئله را پیچیدهتر میکند.
شکلگیری یک روایت ذهنی اما از کجاست؟ آیا غیر این است که ذهن ما مامن و جاییست دنج که میتوان آزادانه به هرجا که دلمان خواست سرک بکشیم و داستان را همانطور که در ذهن خود پرورش دادهایم ترسیم کنیم؟ آیا مگر نه اینکه یک جزء کوچک میتواند به یک داستان یا یک فراداستان پرو پیمان بدل شود، و لذت کشف و شهودی را که در ساخت یک روایت ذهنی میتوانیم پیدا کنیم گاهی نمیشود در نوشتن تمام تجربیات عینی و زیستی خود که شاید ملالآورتر از واقعیت صرف باشد را دریابیم؟ بحث ارزشگذاری نیست، ذهن داستانگوی راوی همیشه او را برای بنای داستانی یاری میدهد، چهآن داستان در واقعیت اتفاق افتاده باشد، چه تام وتمام در ذهن و تخیلش. ساختمانی پیچیده ذهنی راوی، وقتی یک تصویر خوب یا یک دیالوگ ناب را در خود میپروراند مثل روشنشدن چراغی در اتاقی تاریک میتواند باقی جزئیات را هم پشت هم قطار کند و توالی حوادث را هم بسازد. آنموقع چه نیاز به چیزهای نداشته و ندیده در زندگی واقعی. البته که کافه و قمارخانه و بار و چه و چه، ما را در شناخت و توصیف بهتر و بیشتر یاری میدهد، یا در پیشبرد و ساختن فضای داستان؟ ولی خب ذهن داستاننویس (مخصوصاً از نوع ایرانی) گاهی میتواند این کمبودها را مرتفع سازد و حوادث را در یک بستر مناسب بههم گره زند. سالهای بعد از جنگ جهانی اول و دوم سالهایی بودند که حرکت جهان بهسمت مدرنیته آغاز شده بود و این کوچ بزرگ تاثیر خود را بر ذهن هنرمند گذاشت و هنر مدرن را شکوفا کرد. در ادامه عصری را ساخت که سرانجامش نومیدی و بیاعتنایی آنها به جهان خارج بود. آنها در درون خود پناه به کشف و شهودی جدید بردند، که دستآوردش فراتر از یک تجربه بود. هم دوران مدرن را ساخت و هم به ساختارشکنی دست زد و مدام متکثر شد و خودش را نقد کرد و مدام بدیهایش را زیر پایش گذاشت و گذشت تا به امروز رسید، و بهیاری روایتهای ذهنی هنرمندان با تمام تجربیات دیداری و شنیداری، بر پایه زندگی و تجربیات زیستی بنا شد و فقط نیمنگاهش به ریشهی خود و ادبیات دوران گذشته و کلاسیک کافی بود تا نویسندهی پیشتاز راه خود را به جلو باز کند و وارد دوران جدیدی از ادبیات و در نگاهی کلی، دنیای هنر شود. سینما ظهور کرد. فانتزی نوشت. زمانه را به سخره کشید. فرم روایت داستان را تا جایی شکست و تغییر داد که شاهد اشکال جدیدی در فرم روایت داستان شد. در دالانهای پیچیده ذهناش به تجربههای جدیدی رسید و حتی فضاهایی غیرواقعی و تاریک ذهنی انسان را واقعی و روشن کشف کرد.
داستان ذهنی نوعی مکاشفه است. نوعی تخیل روانشناسانه که همواره خطر به بیراه رفتن را (توامان با شکلگیری داستان) در دل خود دارد. قالب شخصیتهای ذهنی بنا به اقتضا و موقعیت، باید چیده و یا پیچیده انتخاب شوند. پیچیدهنویسی اصلاً حکم تائیدی برای تکمیل یک روایت ذهنی درست نیست. بنا به پتانسیل و انتخاب کاراکترها اگر داستان پیچیده باشد کار درستی انجام شده، در غیر اینصورت داستانی سردرگم خواهیم داشت که خیلی زود تو خالی بودنش لو میرود و فراموش میشود. گاهی کشف یک روایت ساده از یک موقعیت ساده و دیالوگهایی رام بین اشخاص داستانی اثری عمیقتر و وصفناپذیر خواهند گذاشت. اگر راوی نتواند شخصیتها و موقعیت را در ذهن خود خوب شناسایی و بازسازی کند، ذهن ناپخته او اولین اثرش را با تولید یک داستان بد بهجا خواهد گذاشت. این خطر همواره در داستانهای کوتاه ذهنی بیشتر از رمانهای ذهنی بهچشم میخورد. در رمان با توجه به داشتن فرصت زمانی و مکانی، شما بیشتر میتوانید بر روایت ذهنی مسلط شوید و بالاخره با تاخیر هم که شده همه چیز را سر جایش بگذارید، ولی در داستان کوتاه با ایجازی که در زمان و مکان و کاراکترها وجود دارد، کار به مراتب سختتر است. ولی اگر این کشف و شهود درست انجام شود و راوی مسلط بر ذهن کاراکترهای داستان، همهچیز را درست پیش ببرد، اثری شگفتانگیز بر جا خواهد گذاشت. سرابی تحقق پیدا میکند و منجر به کشف رازی سر به مهر می شود که لذتش از تمام خاطرهنویسیها و بازگوییها از دنیایی که با آن سرو کار داریم و در روزمرگیاش ما راغرق کرده، بیشتر است. جذابیت در کنکاش با یک روایت ذهنی و سرککشیدن به تاریکخانههای آن حتی اگر تجربهای شکست خورده باشد، لذت ثبت دقایقیست که از یکلحظه تا یک عمر امتداد مییابد. دست و پنجه نرم کردن با تاریکی آن تاریکخانهها که ذهن شماست، هر چقدر پیچیدهتر و سختتر باشد، روایت آن نیز جذابتر خواهد بود.
میثم کیانی عزیز،
فقط خواستم بگم که بالاخره این مقاله رو خوندم، و گیور رو هم ورق زدم،
فکر میکنم همچین مقالههایی خیلی میتونه کمک کننده باشه تا سطح نگرش دوستان جوان رو به نوشتن و چگونگی نگاه کردن و تحلیل و یا احیانن نقد داستانها عمیقتر بکنه
موفق باشی
ممنون امیر علی افشاریان… امید که همانطور بشود که گفتی
میثم عزیز از خواندن مقاله ات نکات خوبی برداشت کردم .
اما دو مطلب : می دانم سرت شلوغ است اما اگر وقت کردی سری به وب سایتم بزن و نظرت را در باره داستان عینک بگو.
دوم اینکه با اجازه ات لینکت کردم
پایدار مانی
ممنون از تو…حتما می خوانم.