نگاهی موجز به زبان تصویرساز بیژن نجدی
اولین نکتهای که بعد از خواندن آثار نجدی به ذهن خطور میکند، بدون شک تصویر و اتفاق است. وجه غالب این داستانها و آن چیزی که آن اتفاق و تصاویر را در حافظه تثبیت میکند، زبان تصویرسازیست که جانمایهی داستانهای اوست. زبانی که به مدد شاعرانگی گاهی تا سرحد شعر میرود و باز میگردد، و البته راوی داستان که کاملا حواسش جمع است که نثر را بشناسد و زبان در اختیار داستانش باشد، نه بیراه به وادی شعر بیفتد. بودهاند کسانی که این زبان را در شکل خاص خود در نثر داستان آزمودهاند، از گلشیری و دولت آبادی و فصیح و دیگرانی چون شریفی درمجموعه “باغ اناری” که هر کدام به سبک و سیاق خود نثر داستانیشان را شاعرانه آراسته و پیش بردهاند. اما آنچه نجدی را شاخص می کند و باعث می شود از بقیه در این وادی پیشی بگیرد و همچنان زبانی متشخص داشته باشد، همین تصویرسازی با زبان شاعرانه است. کلمات ابزاری هستند که از فیلتر ذهنی شاعرانه در نثر او وارد میشوند و سر آخر در تصاویر داستان، نقشی مهم ایفا میکنند. برجستگی این تصاویر روی سطوح نثر باقی میماند و در عین حال روایت ظریفی از واژهها دنبال هم ادامه می یابند، البته خالی از افتادن به دره سانتیمانتال و آه و نالههای هجو و بیهوده. زبان راوی آنها تنها با این ویژگی نمی تواند تشخص و تکثر داشته باشد، باید در خدمت ارکان داستان نیز باشد. دیدهایم زبانهایی را که نشانهگذار هستند. دیدهایم زبانهایی که میخواهند برای داستان تعیین تکلیف کنند(اینجا منظور جنس زبان است که به تاریخ روایت و فضای داستانی هم کمک میکند.) در زبان نجدی نه نشانه ای هست، نه قدمتی. قرار هم نیست ما روبروی بنایی پیچیده و مرموز دست وپا بزنیم. پرداخت درست و کم کردن اضافات، و گاهی تصاویری که در نتیجه آشناییزدایی ساخته و روایت می شوند، خود کار را روبهراه میکند. ما بیشتر با روایت درگیر می شویم که همراه این تصاویر توالی داستان را میسازد و شخصیتها را شکل میدهد. به عنوان مثال در داستان “شب سهرابکشان”، از مجموعه”یوزپلنگانی که با من دویدهاند” داستانی که نثر آن، دو عنصر مهم و ضروری را دارد، و زبان در آن تصاویر را شاخص می کند. ابتدا پردهخوان نقالی که با باز کردن پرده انگار شروع به روایت داستان رستم و تهمینه و تولد سهراب میکند. نظرگاه داستان دانای کل است، منتهی بیشتر دلش میخواهد محدود به شخصیت اول داستان” مرتضی” باشد.( دفاعی از این اشتباه نیست، یک بام و دو هوا که نمیشود) مرتضی کرولال است، از دنیای پیرامون فقط تصویر می بیند و با ایما و اشاره دنیا را درک می کند و این ادراک نصف و نیمه را به اشتراک می گذارد. دو فاکتور درگیر کننده ما با این تصاویر: یکی پردهخوان و دومی جوانی کرولال است، می ماند بزنگاه و توالی که داستان وقتی با تصاویر و اشاره ها در کنار مرتضی قرار میگیرد، به درستی جفتوجور میشود. در خلال این تفاسیر و تصاویر به مرگ سهراب میرسیم. نظرگاه داستانی درست انتخاب و اعمال نشده، ولی بهیاری استفاده درست از امکانات نظرگاه محدود به مرتضی، و همینطور تصاویر ایجاد شده،داستان از خطا به در میآید و کاراکترها باورپذیر و فضا سازی به درستی ایجاد میشود. وجه دیگر این داستان و داستانهای دیگر نجدی اتفاق است، همواره این اتفاق است که اثری طولانی مدت در ذهن مخاطب میگذارد و ماجرا تا مدتها همراه او خواهد ماند. شب سهراب کشان، گیاهی در قرنطینه یا دیگر داستانهای او در مجموعه های دیگرش، این دو وجه غالب را دارند. زبان در کنار اتفاق همراه میشود و با فرم روایتی که برای این داستانها انتخاب میشود به نوعی آنها را شاخص و نجدی را نویسندهای توانا در این زمینه و با پایانبندیهای عجیب و هولانگیز نشان میدهد. به نظر میرسد هر داستان کوتاه جدا از شاخصههای دیگر با این عناصر، جذابیتی بیشتر و اثری پردوامتر در ذهن مخاطب خواهد گذاشت،حداقل داستانهای نجدی که این را می گویند.
پردهخوان خاموش و مرگ آدمک (از مجموعه مقالات ۴)
اولین باشید که نظر می دهید