بعد از گذشت یک سال و اندی از آخرین باری که با منصور کوشان و جنگ زمان ش گفتگو داشتم و نظرش را راجع به “رگبار” شنیدم و البته خواندم، امروز به صورتی تصادفی در یک جستجوی اینترنتی چشمم افتاد به معرفی ایشان در سایت و مجله جنگ زمان و مطلب را خواندم و به پیغامهای سال پیش برگشتم تا رسیدم به این چند خط که منصور کوشان روی کتاب نوشته بود و با “ضمیر مجهول” خطاب به نویسنده کتاب منتشر کرد. و خب بعد از معرفی خود خواستهی من و تشکر از ایشان این جریان خاک گرفت تا اکنون… چند خط ابتدایی معرفی کتاب است در جنگ زمان و لینک خبر . در ادامه گزیده ی نقد و نظر منصور کوشان است که البته با کمی تغییر به شکلی رسمیتر و نه فقط در قالب یک یادداشت صمیمی که خب همین اندک کار زیادی نمی برد، چون زبان نقد ایشان خود گویای این مطلب است:
انتشار مجموعه داستان رگبار، نوید حضور گامهای نخست یک نویسندهی توانا را به ایران میدهد. این مجموعه که در بردارندهی داستانهای کوتاه گمشده، برد کلاغی، ویزیت در کافه، بیسکویت لجنی، تمام شبهای من، طعم کال، عکس، یک اتفاق هر روزی، ریسههای خرمایی ریشههای سرخ، موسرخه و از بالا به پایین است، نشان میدهد که نویسنده نه تنها دغدغهی روایت از دیدگاههای گوناگون را دارد تا بتواند خوانندهی داستان خود را با منظرهای گوناگونی آشنا کند، که از هیچ گونه تلاشی برای دست یافتن به تجربههای نو نمیهراسد و میکوشد با هر داستان، هم زبان ویژهای را برای روایت تجربه کند و هم از موضوعها و فضاسازیهای گوناگون برخوردار گردد. به بیان دیگر، میثم کیانی، با یازده داستان این مجموعه، به یازده تجربه در زبان، حادثه و فضاسازی دستیازیده است و نشان میدهد با چنین خاستگاه و توانایی در اجرای خاصهایش، میتواند راه پر فراز و نشیب داستاننویسی را استوار طی کند و به آن عرصهای از داستاننویسیگام بگذارد که چشمانداز درخشانی در پیش رو دارد. جُنگزمان
داستانهای رگبار را خواندم و نفس نویسندهی جوانی را در تمام صفحه های آن دریافتم و گمانم این مهمترین وجه مجموعه ی رگبار است. از این که در بعضی از داستان ها توانسته بیرون از چهاردیواری خانه یا رفت و آمدهای روزمره، روایتی را جمع و جورکند و با زبان روانی روایت، جای خسته نباشید و تبریک دارد. این قدر این روزها داستانهای خاله زنکی یا عجیب و غریب خانمها و آقایان را میخوانم که گاهی با ترسو لرز کتابی را باز میکنم یا داستانی را میخوانم. آن چه کم و بیش همه از یادبردهاند داستان ساختن است. همان چیزی که زنده یاد گلشیری همهاش میگفت و اغلب اشتباه دریافتند و گاه خودش هم یادش می رفت که داستان گفتن بدون قصه ممکن نیست یا اگر ممکن باشد به درد خواننده یا به طور کلی آدمیزاد و ساحت ادبیات نمیخورد. هر چه این روزها میخوانم همهاش یا روایت حادثههای روزمره و بیشتر آشپزخانهای است که دوستان نامش را گذاشتهاند ادبیات آپارتمانی و یا اگر روایتی برای گفتن دارند که خواندنی است، آن را مثل گزارش یک روزنامهنگار ارایه دادهاند و یادشان رفته است که باید داستان بسازند یا قصه بگویند و داستان و قصه هیچ ربطی به روایت یا گزارش مسایل روزمره حتا مهمترین آنها هم ندارد. کار داستاننویس روایت یک قصهی ناب، نو،تازه، خواندنی، کنجکاوبرانگیز، پر هول و ولا در ساختار داستان است. مینویسم درساختار داستان تا هرنویسندهی دیگر را از گزارشگری و روایت خطی یا بی ساختار بازدارم.
روده درازی و درسمشقهای بسیار را کنار میگذارم ،باحسنهایی که بعضی از داستانهای مجموعهی رگبار دارند، کاری ندارم. مثل نگاه دقیق و دیدن ریزهکاریها یا تنوع موضوعها. چون حتم اینها را که مهم هم هستند توانسته از پسشان بربیاید. پس میروم سراغ آن چه که در داستانها نیست و ناگزیر برای نوشتن داستان ماندگار، داستان خواندنی، باید به آنها توجه کرد. علت اصلی نوشتن این نکتهها دو دلیل دارد. که مهمترینش این است و بهتر بود اول مینوشتم،داشتن استعداد داستاننویسی در نویسنده. در رگبار لحظههایی هست که میتوانستند شکل بگیرند، برجسته شوند و در ذهن بمانند. مثل موضوع جست و جوی ساختمان بلندی که از اتفاق دیگری هم به دنبال آن است. مثل روایت موسرخه و موضوع درخت. روی نکتههایی انگشت میگذارم که کاملن عادی، طبیعی، بدیهی است اما میتواند در متن داستان استثنایی شود و در عین حال نشانهی هر چیزی.
آن چه بیش از همه درمجموعهی رگبار کم است، زبان و لحن راویها است. اگر از یکی دو مورد بگذریم، مثل همان روایت موسرخه، همهی داستانها را یک نفر روایت میکند. چرا؟ و مهمتر از همه،این یک نفر کیست؟ در یکی دوتا از داستانها، کم و بیش شناختی از راوی به دستمیآید، اما بی رنگ.
نخست باید به یاد داشت که چه میخواهی بگویی؟ چه روایتی ست که تا امروز نوشته نشده است، دست کم به آن شکل که تو میخواهی روایت کنی، روایت نشده است. دوم چه کسی، در چه زمانی ، در چه مکانی میخواهد این قصه را داستان کند، بنویسد، روایتش کند، تعریفش کند. سوم، برای چه کسی؟ مخاطب این داستان کیست؟ راوی بدون مخاطب وجود خارجی ندارد. هر کس موضوعی را برای کس یا کسانی به شکلی روایت میکند.چهارم که خیلی هم مهم است، چرایی روایت است. چرا راوی میخواهد روایتش را برای مخاطبش بگوید. اگر این چرایی و سه اصل پیشین برای نویسندگان جوان مشخص باشد، به یقین بسیاری از ضعفهای داستانهای رگبار و ضعفهای داستانهای امروز ایران برطرف میشدند. چون دیگر همهی داستانها با زبان نویسنده نوشته نمیشدند، همهی راویها نویسنده نبودند و همهی آدمها زبان نویسنده را نداشتند و همهی روایتها بی اهمیت یا بدون ارتباط نمیماندند.
-
شادمان و سربلند
-
منصور کوشان
-
استاوانگر ۲۵ جون ۲۰۱۲
موفقیت هایتان روز افزون …
ممنون از شما
[…] لینک “جنگ زمان” نقد منصور کوشان و گفته هایش در مور… […]