چند خط به یاد منصور کوشان
-
بهمن امسال سردتر از پیش بینی هواشناسی شد. حداقل برای جامعه ی ادبی فارسی زبان، داستان و شعر ، نقد و ترجمه. مرثیه ها را خوانده اند و پیکر ها تشییع شده. وااسفا را هم طبق معمول گفتیم و نوشتیم. می ماند روزگاری که رفت و این چند کلمه که قرار است برسد به دست مخاطبش؛ منصور کوشان. هر کسی می تواند خاطره ای داشته باشد و روایتی بکند. مطمئنم که اساتید در مدح بزگواری چون او گفتنی ها را گفته اند. از جمله برشمردن آثار و زندگینامه را هم می سپاریم به ویکی پدیا. برای من اما روایت آشنایی با منصور کوشان از خوانش داستان شروع شد و خب نقد نظرات صریح ایشان در مورد داستانهایم. دروغ چرا. نسل ما اگر خودش پیگیر چیزی نباشد کلاه گَل و گشادی سرش می رود. کوشان را من از شعر و داستان می شناختم. بعد از شنیدن نظراتش در مورد داستانهایم بیشتر با او و نگاهش به ادبیات آشنا شدم. هم تعاریفش به دلم نشست و هم نقد و نکاتی که در موردشان گوش زد کرد را خوب بخاطر دارم. بی خبر ماندن و تنها تعقیب ساده مجله ی “جنگ زمان” من را رساند به کلمات مکتوبش در مورد خودم و بازخوانی آنچه گفته بود و شنیده بودم. منتهی بعد از گذشت یک سال. انتشار آن کلمات مصادف شد با انتشار غدد سرطانی او و بعد شنیدن حال و روز اش، شروع بیماری که زمین گیر می کند حتی رستم دستان را. لعنت بر سرطان که چون چاه ویل این روزها خیلی از نازنینانمان را در خود می کشد… یادم نمی رود وقتی می گفت:” کار داستان نویس روایت یک قصه ی ناب،نو،خواندنی و کنجکاو بر انگیز و پر هول ولا در ساختار است.از این روی می گویم ساختار ،تا تو و هر نویسنده ی دیگری را از گزارشگری و روایت خطی و بی ساختار و فرم باز دارم.” حالا کوشان رفته از پس نه ماه جنگیدن با بیماری. مردانه رفته و ما اگر قرار باشد در تنهایی و بعد ریختن اشک هایمان کاری بکنیم. خواندن کلمات اوست که بوی تازگی می دهد. از اولیت هایمان باید استقامت باشد و نیازمودن راه خطاهای رفته. چه خوب و چه بد، نویسنده با نوشتن مرگ خود را به تعویق می اندازد و همین بس تا باور کنیم که منصور کوشان زنده است با آثارش… آنچنان که بهمن فرزانه نخواهد مرد و دیگرانی که جایشان در دل کتابخانه های ما محفوظ و تا همیشه باقیست.
-
-
نام این مطلب از مجموعه شعری با همین نام از منصور کوشان است.کتاب ایران/ بهار ۷۷
اولین باشید که نظر می دهید