جایی در سطرهای پایانی رمان زندگی در پیشِ رو راوی داستان، مومو، خطاب به خانم رزا میگوید: «من هیچوقت برای چیزی جوان نبودهام.» این منظر درستی برای ورود به داستان بلند دیوار است. جنس راوی داستان با کودکان معمول و همزمانهی خودش فرق چشمگیری دارد: کمی بزرگتر و سردتر و البته خالی از حس کودکانه، متفاوت با سبکوسیاقی معمولی که ما میشناسیم. خطای نظرگاه و دایرهی واژگان پسری چهاردهساله که زودتر از موعد با پدیدهی جنگ و اتفاقات و تبعات آن روبهرو میشود؛ تهدیدها همیشه جزئی از کل روایتهایی از این دست است. اگر فرض و توضیح بالا را قابلتعمیم به کل آثار نوشتهشده در این گونه داستانها بدانیم، میشود گفتمان را شروع کرد و اینکه بشود بر سر این مقال به تفاهمی نسبی رسید که در نمونههای درخشان این آثار همچون عروسک چینی من گلشیری یا نمونههای دیگری که در پایین میآورم هم میشود بدون قیاس زبانی و موضوعی داستان و نمونههای موفق، با کلیت دانستههای کودک راوی متفاوتش کرد. ترفند دیگر و باب توجیه دیگر افزایش سن راوی و روایت داستان او در گذشته است، مثل خرکُش احمد محمود یا داستانهای جلال در قالب روایتهای از کودکی و آن دوران گذشته. اما راوی دیوار درحال و روند روبهجلو با بحرانی مواجه شده است. بحران را زندگی میکند و پیش میرود و مدام تجربه میکند… مگر نه اینکه اکثر این شخصیتها تحتتأثیر بحران و موقعیت نامعمول دستخوش بلوغی زودرس و کنشهای کال میشوند؟ از نشانههایش هم در این کتاب بلند کردن جوایز از دفتر مدرسه و رد شدن از تلهخاکی که گور برادر کرولال و باقی آدمهای مصلحشده در سطرها و اوراق کتاب به چشم میخورد. روایت دیوار جذاب و باشکوه آغاز میشود و تا یکسوم کار ضرباهنگ خوب و پُرکششی در آن شنیده میشود. تصاویر و شروع واقعه و اولین مرگها و اشخاص و قربانیان و قربانیان و قربانیان…حالا ژانر جنگ مبدل به سابژانر روایت ضدجنگ شده. قربانیانی که در مدت بیستوچهار ساعت کتاب از شمار خارج میشوند و غیر افراد اصلی خانوادهی راوی بینام اثر همچون برادر و مادر و همکلاسها حالا در قالب یک شهر و کروکی یک منطقه و بعد قسمتی از نقشهی یک سرزمین است. این نشانهی مخالفت با کشتار بهشکلی از تکرار و تکرار است، تا جایی که دیگر هیچکس از این افراطوتفریط شگفتزده نمیشود. نکتهی اصلی و بهنوعی درد داستان هم از اینجاست، جایی که راوی داستان هم مثل خوانندهی اثر بیگناه بهنظر میرسد و مؤلف اینبار جای هر دوی آنها را میگیرد. او بهجای همه دست به کشتاری اضافه بر سازمان و نگاه انتقادیاش به واقعهی جنگ میزند و در دوسوم داستان تا به پایان تنها با اضافه کردن شمار مردگان روایتش را پیش میبرد و صلابت روایت ابتدایی رمان رنگ میبازد. شاید با تقطیع موضوعات یا اضافه کردن زمانبندی بیستوچهار ساعت اثر میشد این را هم بهگونهای توجیه کرد. و این اتفاق نمیافتد و حالا دیگر حتی زبان راوی بینام داستان هم یکنواخت و بیفراز و فرود متداول است و تا پایان هم اینگونه میماند.
نقطهی قوت دیوار اما جای دیگری است. با زبان تخت و سادهی این راوی، ایجاد تصاویری از این دست کار مشکلی است که مؤلف با حفظ نسبیت توصیف و تصویر از پس کار برآمده. میماند خونسردی «مُرسو»وارش در برابر مرگ عزیزان که بیشباهت به مبحث آشناییزدایی کامو در بیگانه نیست، منتهی اینبار در روایتی ضدجنگ. انفعال و زبان جذاب مومو در زندگی در پیش رو اثر رومن گاری را ندارد، اما عصیان و دروغهایش بیشباهت به «هولدن» ناطور دشت و راوی سلینجر نیست. سکوت و گنگی و رویارویی با حوادثش به «اسکار» طبل حلبی گراس میرسد و آنقدر مرگ را خسته میکند که نشان دهد احساسات انسانی و ضدخشونت هم در برابر تکرار و تکرار تخت میشوند و بیاثر و فرایندش هم فراموشی است: چیزی که، بهنظر، راوی بینام این قصه خوب یادش گرفته.
نگارندهی این کلمهها در این زمانهی عجیب اثری را تجویز نمیکند برای خواندن و سیاهه نمینویسد بر داستانی مگر آن اثر از چند منظر قابلبررسی و تأمل باشد. دیوار اثری است عمیق دربارهی آنچه بر این سرزمین و آدمهایش در جنگ رفته. مطمئناً بینقص نیست، اما میشود خواند و همراهش شد و پابهپای راوی نوجوانش تجربه کرد، ولو در مدتی کوتاه، چیزی حدود بیستوچهار ساعت.
تابستان نودو چهار
اولین باشید که نظر می دهید