نوشتن برای من نوعی آنارشیست. نوعی ویرانگری قطعا و دیگر هیچ… نه ریزخواری سفرهی دیگران! اخوانثالث روزگاری گفت؛ هنرمند بر حکومت است نه با حکومت! تاوان حرفش شد خانهنشینی و دقکردن تا مرگ و محرومیت از کار…من به نان راحت و آسوده که به عنوان هنرمند به من پیشنهاد میشود مشکوکم. به قدرتی که همه چیز را در ید خود میگیرد که صدای اعتراضت را کسی نشنود، منتقدم. من نمیفهمم اگر سالی به دوازده ماه چهار نفر از به اصطلاح هنربندان را برای تبلیغ موسسهیی، بنگاهی، رستورانی، هتلی یا به اسم امامی و کنیتی و گداخانهیی میبرند تا اینگونه تفاوتهایشان را بر شقیقهی دختر فلان روستای مرزی فشار دهند. بابت عکس مکش مرگمای سلفیشان با فقر.ای کاش چهار تا کتاب جای اینهمه قر و اطوار خواندهبودیم که دلقکان تزئینی سیرکهای شهرت و دیده شدن نمیشدیم.ای کاش میدانستیم بهای آنچه به اسم تولید هنری به دوش میکشیم چقدر برایمان سنگین است.شایدهمهچیزمان تو خالینبود. انقدر مصرف کردهایم از سبقهی تاریخ و اخلاق و دیانت که چیزی تهش برایمان نمانده که خرج کنیم. لابد جریان حاجآقای قرائتی و مربی اخلاق را توی گوشیهایتان دیدهاید. باور نمیکنید اگر بگویم این نوع نمایش؛ تو دیده نشو تا من دیدهشوم،دست به دست در این مملکت در حال چرخیدن است! از محیط کوچکی مثل یک مغازه تا یک شرکت، بگیر تا دامنهی وسیع سیاست و قطعا هنر.. پامنبرنشینی حاجآقا که کتابهای اخلاق و دیانتش را به زور در مقطع دبستان به خورد ما میدادند برای یادگیری اخلاق اسلامی و احادیث، راه رفتن انسانی خودمان را هم یادمان برد چه رسد به راه رفتن اسلامی. جامعهیی سراسر تراخم گرفته و درد که امثال ملیجکهای اینگونه میشوند هنرمند و نویسنده و بازیگر و قطعا و قطعا مخاطبش. مخاطبی که لقمهی جویده شده را ترجیح میدهد به زحمت فهم و جویدن. آقای قرائتی خطیب مجلس وعظ، امر کردند در خطابهشان؛ بلندشو و پشت چهار پایه بنشین، طوری که نبینمت… من جوان سی و چند سال با عمری کمتر از انقلاب ایران الان دقیقا سی و چند سال است که پشت چهار پایه نشستهام برای دیده نشدن. برای اینکه تمرکز ایشان و دوستانشان بهم نخورد.ما نشستهایم تا بیفرهنگی، جامعه را بگیرد… تا قدرت دست کسی باشد که صاحب تفنگ است، تا او مرا به دنیا بشناساند،جای خودم. تا به اصطلاح هنرمندی گداگرافی و مریضگرافی کنند در نقاط محروم با تیپ مکشمرگما، حجم بزرگی از عکسها را بگیرند تا فقر و ظلم درونش پوشیده شود. یک شهر را آباد کردیم اینطور که مردمانش به احشام سور زدهاند و مملکتی را دستخوش فقر کردیم و نابودی…
*نام مطلب مصرعی از مولاناست
میثم کیانی
آبان ۹۶
اولین باشید که نظر می دهید