(داستانی که جا ماند) دمدمای صبح، تو آسمون، لبهی دیوار، شش تا کلاغ رو که میشمری، به هفتمی نمیرسه که همه پر میکشن،… نمیدونم یه…
وب نوشتههای ادبی
(داستانی که جا ماند) دمدمای صبح، تو آسمون، لبهی دیوار، شش تا کلاغ رو که میشمری، به هفتمی نمیرسه که همه پر میکشن،… نمیدونم یه…
Carlos Fuentes Macías November 11, 1928 – May 15, 2012
این پخش که میکنی عطرت، همین پخش که میکنی… آن نمی دانم نامش میان همهی خیابانهای شهر، پخش که میکنی عطرت…
مدام میبازم به تو. مدام فرو رفتن را حس می کنم. این عاشقانه را دوست دارم که تقدیم می شود به هیچکس،نام پرندهای که توی…
پیش آمده بود جایی توی خانه نشسته باشی و ناگهان صدایی محو توی کوچه بپیچد و تو یادت برود چه کار داشتهای میکردی و…
از آن دست مقولاتی که اگر ساعتها فکر کنی، نمی توانی کلمه ای، پاسخی، منطقی برایش بیابی، شاید همین خبری باشد که اینجا تحت عنوان: “ممنوعیت…
تا کجا من اومدم؟… چطوری برگردم؟ چه دراز سایهام! چه کبود پاهام! من کجا خوابم برد؟ یه چیزی دستم بود!… کجا از دستم…
از احوالات این روزها و این کرختی بهاری که خیلی هم تعریفی نیست،و البته این قطره های باران که نم نم میبارد در بالکن…
دیروز روز تو بود، امروز روز من. اگر این آخرین اسفند تو باشد، آخرین دیروز من هم خواهد بود. و شاید هم این است که…
دانلود مجله